5

4.6K 1K 251
                                    

_ چی؟؟ تو می خوای بری اینچئون؟ تو ؟ اینچئون؟ هی هی پارک جیمین نمی تونی بهم دروغ بگی.

جین با جدیت به جیمین که از بازوش آویزون شده بود گفت. جیمین محکم تر بازوی جینو چنگ زد و التماس کرد:(( باور کن واقعا می خوام برم اینچئون .خواهش می کنم جین هیونگ، تو چهار تا عکاس دیگه ام داری .چند روز مرخصی که چیزی نیست .من به این سفر احتیاج دارم . راست میگم.))

جین چشماشو چرخوند و تلاش کرد جیمینو از خودش جدا کنه چون احتمالا تا چند ثانیه دیگه اول آستینش و بعدم دستش کنده میشدن. جیمین لباشو جمع کرد و با لحن مظلومی گفت:((هیونگ؟ هیووونگ؟ جیمین خواهش می کنه.))

جین اخم کرد:(( تو حتی از شنیدن اسم اینچئون متنفر بودی ،بعد الان می خوای چند روز بری اونجا؟ به من راستشو بگو جیمین باز می خوای چه دردسری درست کنی؟))

جیمین بازوی جینو ول کرد و این بار با حلقه کردن دستاش دور کمر جین بهش چسبید:(( باور کن هیچی .فقط دلم برا خاطراتم تنگ شده همین .)) جین کلافه شونه های جیمینو به عقب هل داد:((آیشش. ولم کن جیمین ، نمی تونی بدون اینکه بهم بچسبی خواهش کنی؟)) جیمین محکم تر جینو بغل کرد:(( نه ،اینجوری بهتر جواب میده.))

جین لبشو گاز گرفت تا خنده اش نگیره.با لحن نرم تری گفت:(( باشه بهش فکر می کنم .خب؟ حالا ولم می کنی؟)) جیمین سرشو به نشونه نه تکون داد :(( باید بگی باشه. تا وقتی قبول نکنی برم ولت نمی کنم.))

جین آه کشید نگاهشو به سقف دوخت:(( تو واقعا سمجی جیمینا.باشه قبوله ولی فقط دو روز.))

جیمین ذوق زده بوسه محکمی روی گونه جین گذاشت و درحالی که از اتاق بیرون می دویید داد زد:(( تو محشری جین هیونگ.))

جین قیافه شو توهم کشید و با آستینش جای بوس جیمینو از رو صورتش پاک کرد :(( یااا جیمینا.می دونی از اینکه تف مالیم کنی بدم میاد.))

ولی جیمین نشنید، تنها چیزی که اون لحظه تو ذهنش بود دیدن یونگی بعد از یه هفته بود. پروازای صبح پنجشنبه به مقصد اینچئون رو چک کرده بود ،یکیش ساعت هشت و اون یکی ساعت ده بود . چون نمی دونست اونا با کدومش میرن ، بلیت زودترین پروازو گرفته بود تا بتونه تو فرودگاه منتظرشون باشه ،خب البته که انقدر خوش شانس نبود که باهاشون تو یه پرواز بیفته .

جیمین به این جزئیات بی اهمیت توجهی نداشت ،همین که می تونست دو روز کامل بدون هیچ دغدغه ای کنار کراشش باشه براش کافی بود.حتی شاید بالاخره جرعتشو جمع می کرد و برای حرف زدن باهاش می رفت جلو.

از فکر اینکه یونگی تو چشماش نگاه کنه و باهاش حرف بزنه گونه هاش قرمز شدن.توی ذهنش تصور کرد یونگی چقدر تو اولین ملاقاتشون ازش خوشش اومده و با تحسین بهش نگاه می کنه و میگه:(( اوه جیمین تو جذابی.نظرت چیه باهم قرار بزاریم؟))

Y.G Where stories live. Discover now