13

3.8K 857 309
                                    

تهیونگ سومین بطری آبمیوه رو باز کرد ،قبل از اینکه به سمت دهنش ببرتش، هوسوک با حرص از دستش بطریو کشید و گفت:(( اینارو برا یونگی خریدم نه تو . اگه اون برات مهم نیست به دیابت گرفتن خودت فکر کن  گشنه بدبخت . از صبح نشستی رو این صندلی یا داری گریه می کنی یا هرچی میبینی میخوری . اصلا برو خونه . به جز خسارت زدن کار دیگه ای هم انجام دادی تا الان؟))

چشمای تهیونگ دوباره پر از اشک شد و سرشو رو سینه یونگی گذاشت .

_ ببخشید هیونگ نباید اون شب درجه اسپیلتو کم می کردم ،می دونستم تو بدون پتو میخوابی ولی باور کن نفهمیدم از حموم اومدی . فقط می خواستم شب گرمت نشه.

یونگی به بالشای پشتش تکیه داد و آروم روی شونه تهیونگ زد:(( باشه دیگه بسه گریه نکن . چند بار گفتم بخشیدمت . تقصیر تو نبود من یه کم بدنم ضعیف شده.))

هوسوک چشم غره ای به تهیونگ رفت و دوباره شروع کرد به حرص خوردن:(( واقعا نمی فهمم، اگه گرمش میشد خودش می تونست درجه اون کوفتیو کم کنه . چرا تو همه چیز دخالت می کنی؟))

یونگی آهی کشید و بابی حوصلگی رو به هوسوک گفت:(( داری زیادی دراماتیک میشی سوک . بهت گفتم حالم انقدر خوبه که بتونم برگردم خونه ولی اصرار کردی یه روز دیگه ام اینجا بمونم .الان هم تمومش کن لطفا.))

سرفه اجازه نداد یونگی چیز دیگه ای بگه و چندبار با شدت سرفه کرد تا تونست دوباره نفس بکشه . سینه اش بدجوری میسوخت و صداش توی گرفته ترین حالت ممکن بود.

با اینکه دکتر گفته بود زیاد جای نگرانی وجود نداره اما خودش احساس میکرد ممکنه این آنفولانزا به کشتن بدتش.

هوسوک که می دونست زیاد حرف زدن برای یونگی خوب نیست ،نخواست بحثو باهاش ادامه بده . نفسشو با صدا بیرون داد و دیگه چیزی نگفت.

موبایل تهیونگ توی جیبش چندبار لرزید و تهیونگ سرشو از روی سینه یونگی برداشت تا ببینه کی انقدر کارش مهمه که بی وقفه داره بهش پی ام میده .

بعد از چک کردن موبایلش بدون اینکه نگاهشو از موبایلش بگیره گفت:(( چرا موبایلتو جواب نمیدی هوسوک هیونگ. آقای لی چندبار از صبح بهت زنگ زده. )) قبل اینکه هوسوک موفق بشه با اشاره و زدن خودش تهیونگو متوجه کنه دیگه ادامه نده ، تهیونگ رو به یونگی گفت:(( پنج شنبه سالگردمونه . یادت که نرفته؟ فکر می کنی بتونی تا اون روز خوب بشی؟))

هوسوک توی پیشونیش کوبید و به سختی جلوی خودشو گرفت تا تهیونگو خفه نکنه. یونگی یه کم تو جاش جابجا شد و اخم کرد:(( اصلا حواسم نبود. برنامه کمپانی چیه؟))

هوسوک زورکی خندید و درحالی که پاشو روی پای تهیونگ گذاشته بود و نامحسوس با حرص فشار میداد گفت:(( واقعا مهم نیست تو فقط روی خوب شدن تمرکز کن اشکالی نداره برای برنامه های کمپانی نرسیم . همه ی آدما سرما میخورن دیگه.))

Y.G Onde histórias criam vida. Descubra agora