39

3.1K 697 274
                                    

به جز صدای نفسای سنگین اون چهار نفر و دادای جونگ هوان که به جز یونگی بقیه تقریبا نمی فهمیدن درباره چی حرف میزنه، صدای دیگه ای نمیومد.

هوسوک اولین نفری بود که تونست از حالت شوک بیرون بیاد و کمی از حرفای جونگ هوانو بفهمه. پس تمام مدت یونگی با یه پسر رابطه داشته؟ چیزی که ازشون مخفی میکرده همین بوده؟

خواست با ناراحتی به یونگی اعتراض کنه اما وقتی رد سرخ شده انگشتای جونگ هوان روی صورتش و چشمای پر از اشکشو دید، مسیر خشمش به سمت جونگ هوان تغییر کرد و بدون اینکه تلاشی برای کنترل عصبانیتش کنه به سمت اون رفت و به طرف در اتاق هولش داد.

_ برو بیرون. همتون یه سری عوضی دنبال پولید. هیچ جای اون قراردادای احمقانه تون ننوشته بود باید قلبمونو دفن کنیم. ببخشید که هنوز تبدیل به ربات نشدیم.

جونگ هوان که از رفتار هوسوک عصبانی تر شده بود درحالی که تلاش می کرد دستای اونو از یقه اش جدا کنه بلند تر داد زد:(( می فهمی چی میگی؟ اون..))

_ خفه شو و گم شو بیرون. بعدا برای اینکه صورتشو کبود کردی هم باید جواب بدی عوضی ولی الان فقط گم شو بیرون.

هوسوک با نهایت صدایی که حنجره اش توانایی تولیدشو داشت داد کشید و صداش به قدری بلند و تاثیر گذار بود که جونگ هوانو شوک زده و ساکت کنه.

حتی دیگه مقاومتشو هم در برابر دستای هوسوک از دست داد و وقتی اون از اتاق تقریبا پرتش کرد بیرون و در رو توی صورتش کوبید نتونست کاری انجام بده. هوسوک به در بسته اتاق تکیه داد و درحالی که از شدت خشم نفس نفس میزد به یونگی که همچنان سرجاش بی حرکت مونده بود و حالا کم کم قطره های اشک روی گونه هاش می ریخت نگاه کرد.

_ ت..تهیونگ دستم...دستم داره میشکنه.

جونگکوک با حس درد شدیدی که توی دستش حس کرد نگاهشو از یونگی گرفت و به حرف اومد و سکوت بینشونو شکست. طی مشاجره جونگ هوان و هوسوک، تهیونگ غیر ارادی دست جونگکوک رو گرفته و هر لحظه با بیشتر شدن ترسش دست پسر کوچیکترو بدون اینکه متوجه باشه محکم تر فشار میداد. صدای جونگکوک اونو به خودش آورد و چشمای درشت شده از استرس و ترسشو به دست قفل شده جونگکوک بین دست خودش و انگشتاش که از شدت فشار سفید شده بودن دوخت و کمی دستشو شل کرد.

اما بدون اینکه دست جونگکوک رو ول کنه بی هیچ حرفی اونو دنبال خودش کشید و بعد از کنار زدن هوسوک از جلوی در با قدمهای بلند بدون توجه به تقلاهای پسر کوچیکتر برای آزاد کردن دستش و سوالاش که کجا میرن فقط اونو وادار کرد دنبالش بیاد.

با دستای لرزون در اتاقشونو باز کرد و جونگکوک رو هول داد توی اتاق. جونگکوک که از حالت تهیونگ ترسیده بود درحالی که دست دردناکشو با دست دیگه اش می مالید مردد پرسید:(( حالت خوبه؟ داری چیکار میکنی؟))

Y.G Where stories live. Discover now