Part 48

2.7K 962 193
                                    

بکهیون فقط پنج دقیقه زودتر از ساعت شش یعنی زمان قرارش با سه ری به رستوران رسیده بود و با این باور که باید مدت به نسبت زیادی رو منتظر بمونه بی حوصله پشت میز از قبل رزرو شده اش نشست. اما خلاف انتظارش سه ری درست راس ساعت شش وارد رستوران شد و با راهنمایی گارسون به سمت میزشون قدم برداشت.

خوش قول بودن، نگاه گرم، لبخند کم رنگ روی چهره اش که گشاده رو نشونش میداد، طوری که قدم برمیداشت، طوری که بهش سلام داده بود و منتظر ایستاده بود تا بکهیون صندلیش رو براش عقب بکشه، عطر ملایم گرون قیمتش، لباسهای ساده ولی اصیلش و موهایی که به زیبایی پشت گردنش جمع شده بودن، به خوبی تصویر یه دختر اصیل زاده از یه خانواده بزرگ رو ترسیم میکرد.

تصویر بی نقص از زنی که روبه روش نشسته بود، بخوبی به یاد بکهیون می اورد که چرا در گذشته انتخابش نبوده؟!

سه ری شمایلی کامل از تظاهر بود؛ از زندگی لای زرق و ورقی از تجملات. برخلاف خودش، برخلاف همسر سابقش میونگ کی.

میونگ مثل خودش بود، بی پروا، بلند پرواز، رها از رسومات احمقانه، زنی جاه طلب با خواسته هایی درست مشابه بکهیون. ولی حالا بعد از گذشت سالها، مجبور بود مقابل دختری بنشینه که در گذشته یکبار با همه توان ازش دوری کرده بود.

به بودن بائه سه ری نیاز داشت، برای حفظ حسن شهرتش، برای نابود کردن شایعاتی که از دل یه واقعیت بزرگ بودن به تظاهری عمیق نیاز داشت.

سعی کرد لبخند بزنه، بکهیون هم در مخفی کردن افکارش استاد بود. منوی روی میز رو برداشت و سمت زن جوان روبه روش گرفت.

"سینیورا انتخاب شام رو میتونم به عهده شما بذارم؟ به واسطه زندگی طولانی مدت در تورین قطعا میتونید بهترین غذای ایتالیایی رو پیشنهاد بدید".

سه ری نگاه مشتاقش رو به چهره مرد مقابلش دوخت و در حالی که جلد چرمی منو رو باز میکرد به ارامی سرش رو تکون داد.

"مسئولیت سنگینی به عهده ام گذاشتید پروفسور، امیدوارم انتخابم ناامیدتون نکنه".

نگاهش رو به ابروهای بالا رفته بکهیون و نیشخندش دوخت و با بالا بردن دستش به گارسون برای گرفتن سفارششون اشاره کرد.

سه ری شمرده شمرده با غرور و البته احترام تک تک ایتم های انتخابیش رو اسم برد و بعد از مرخص کردن پیشخدمت، رو به مرد منتظر مقابلش پرسید "این یه قرار ازدواجه؟"

صورت مطمئن و نگاه خیره اش به خوبی خبر میداد که حتی بدون شنیدن هم از جواب بکهیون اطلاع داره، ولی شکلی که از روی سرگرمی سوالش رو پرسیده بود بکهیون رو بیش از پیش برای تصمیمش مطمئن میکرد.

"من از همسرم جدا شدم و یه پسر کوچیک دارم، مورد مناسبی برای ازدواج با دختر خانواده بائه نیستم. نظرتون در مورد دوستی چیه بانو؟"

the shadow of love(complete)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin