part15

3.7K 1K 173
                                    

در و باز کرد و با دیدن میونگ کی که با بچه خوابیده توی بغلش پشت در ایستاده بود، نیشخندی زد و خودش رو کنار کشید تا اجازه ورود بهشون بده.

میونگ کی جیونگ رو روی مبل خوابوند و لباسهای اضافه اش رو از تنش در اورد، پتویی که جونگین روبه روش گرفته بود دور پسرک غرق خوابش پیچید و بعد از دراوردن پالتوی خودش روی مبل کنار جیونگ نشست.

جونگین از توی اشپزخونه پرسید "چیزی میخوری؟"ولی میونگ کی بدون اینکه جوابش رو بده دنباش تا اشپزخونه رفت. به یخچال تکیه داد و بازوی برادرش رو توی دستش گرفت "اومدم حرف بزنیم. مثل یه خواهر و برادر، نه همکار یا رقیب".

جونگین یکی از صندلیهای پشت اپن رو عقب کشید و روش نشست "نونا، من هیچ وقت رقیبت نبودم، اگر همچین فکری در موردم کردی متاسفم".

میونگ کی هم یکی از صندلی ها رو عقب کشید و کنارش نشست "بکهیون بهت دروغ گفت. من از اولش هم قرار نبود برم بوسان".

جونگین پوزخند زد و به چهره اشفته خواهرش نگاه کرد "جونمیون هیونگ نیم ساعت پیش تماس گرفت  و با کلی داد و هوار بهم گفت. کلی هم سرزنشم کرد که چه طور چرت و پرتای اون عوضی رو باور کردم. ولی خب میدونی چیه نونا؟ نمیتونستم بگم بخاطر خواهرم که همیشه دور و بر اون لعنتی میچرخه باورم شد".

میونگ کی شقیقه های دردناکش رو ماساژ داد و به اخمهای گره خورده برادرش خیره شد "به جونمیون کمک نکن. به خواهرت قول بده که دیگه برای هیونگت کاری نمیکنی. نمیگم طرف بکهیون باش،نه ولی براش مشکلی هم ایجاد نکن".

جونگین دستهاش رو مشت کرد و با صدایی که سعی میکرد زیاد بلند نباشه غرید "چرا از اون لعنتی حمایت میکنی؟ چرا پشتشی نونا؟ چرا همه تلاشت برای بکهیونه؟"

لبهای خشک شده اش رو با زبونش خیس کرد و به پشت سر جونگین جایی که جیونگ خوابیده بود اشاره کرد "اونی که پشتت خوابیده همه زندگیمه جونگین. من بدون بچه ام میمیرم. من و پدرش از هم جدا شدیم ولی من از بچه ام جدا نشدم. نمیتونم بیوفتم توی یه دعوای حقوقی برای حضانت بچه. فرقی نداره برنده دعوا باشم یا بازنده اش، کسی که اسیب میبینه پسرمه. مجبور میشه برای بقیه عمرش با یکی از والدینش زندگی کنه و اون یکی رو فقط چند روز در ماه ببینه. ولی الان رو ببین من روزی نیست که پسرم رو نداشته باشم، جیونگ ممکنه توی بغل من بخوابه و وقتی بیدار میشه توی خونه اش و کنار پدرش باشه. وقتی هم بزرگتر بشه، متوجه میشه که پدر و مادرش از هم جدا شدن چون نمیتونستن با هم زندگی کنن ولی قرار نیست زندگیش رو خراب کنن. میخوام جیونگ بدونه یه روزی در گذشته پدرش بهترین دوستم بود و حتی حالا هم کسی که هیچ وقت پشتم رو خالی نکرده. تو چیزی از جداییمون نمیدونی جونگین، پس وقتی نمیدونی در موردش قضاوت نکن. بخاطر چیزی که بکهیون مقصرش نبود باهاش نجنگ".

the shadow of love(complete)Where stories live. Discover now