○Invitation○

939 128 49
                                    

***
سوم شخص:

+چه خبرته جیمین؟

جیمین نگاهی به جونگکوک انداخت و یک قاشق دیگه ی نوتلا توی دهنش گذاشت و به روبروش خیره شد. جونگکوک گیج بود و هیچ ایده ایی نداشت که چه بلایی سر جیمین اومده که فورا بعد از برگشتن به خونه شروع کرده بود به خالی کردن شیشه های نوتلا. به این فکر میکرد که چطور جیمین حالش بد نمیشه؟

جیمین بی خیال به غر زدن های جونگکوک راجع به خوردن نوتلا و یا بس کردنش، از روی زمین بلند شد و بعد بغل کردن عروسک بزرگش سمت اتاق رفت و در رو محکم بست.
جونگکوک اما خیره به حرکات پسر عصبی کیفش رو سمت در پرت کرد.

+خیلی کوچولویی جیمینی

حتی نمیدونست چرا این جمله رو فریاد زده بود، شاید چون میخواست جیمین رو عصبانی کنه.
نگاهش به لیست روی اپن خورد و بعد بیاد اوردن چیزی دوید سمت اتاق و جیمین رو در حالی دید که قاشق نوتلا توی دهنش و به گوشیش خیره شده.

+تو بهش زنگ نزدی؟

_نوچ

جیمین با قاشق توی دهنش جواب داد و گوشی رو بعد خاموش کردن پرت کرد روی تختش. دلش میخواست زمان به عقب برگرده و اونشب اصلا هیچ مشروبی نخوره و اون پسر رو نبینه، اصلا شاید اگه زمان برگرده دیگه به جونگکوک پیشنهاد نده که برن بار. جیمین داشت با حرف هاش خودش رو فراری میداد. میترسید به پسر زنگ بزنه و اونو به خونه ی جونگکوک دعوت کنه. شاید باید اون و به خونه ی خودش دعوت میکرد. گیج بود و عصبی.

_کوکی، تو زنگ بزن

با اضطراب گفت و به جونگکوک که مشغول گوشیش بود نگاهی انداخت، جونگکوک سرش رو بلند کرد و به چشمای جیمین خیره شد و اهی کشید.

+خودت زنگ بزن جیمین

جیمین بغض کرد و با چشمایی که برق میزد به جونگکوک خیره شد. جونگکوک کی بود که اون چشمارو نادیده بگیره؟
تک خندی کرد و سمت جیمین رفت.

+من زنگ میزنم ولی خودت حرف میزنی

کار سختی رو به جیمین سپرده بود و جیمین ناراضی بود ولی ناچارا به جونگکوک زل زد. هیچوقت فکر نمیکرد زنگ زدن انقدر سخت باشه. گوشی رو از روی تخت برداشت و به جونگکوک داد.
با خنده ی جونگکوک برگشت و نگاهی به پسر کرد.

+پسر چشم گربه ایی؟

جونگکوک گفت و دوباره خندید، نمیدونست با قهقهه هاش باعث میشه جیمین چقدر خجالت بکشه.

هردوتاشون نزدیک هم نشسته بودن و خیره به گوشی بودن، صدای بوق جیمین رو مضطرب تر میکرد.

_الو

صدای بم پسر پشت گوشی خبر از خواب بودنش میداد. جیمین نگاهی به ساعت انداخت و انگشت نوتلاییش رو لیس زد.
هنوز سر شب بود و جیمین تعجب کرده بود، نمیدونست اون پسر تازه خوابش برده بود و داشت برای یک لحظه ی دیگه خوابیدن تقلا میکرد.
جونگکوک با ارنجش به پهلوی جیمین زد و بعد اینکه جیمین بهش نگاه گرد با سر اشاره به گوشی کرد و جیمین رو مضطرب تر کرد. جیمین زیر لب فحشی به خودش داد و گوشی رو دستش گرفت.

Black DaggerWhere stories live. Discover now