○friendly○

668 90 118
                                    

یونگی همونطور که به جیمین گفته بود، رفته بودن اتاق تهیونگ و جونگکوک.
جیمین همون اول جونگکوک رو بغل کرد و بعد از کشیدن دستش اونرو روی تخت نشوند و شروع کردن به حرف زدن، حرفهایی که هم یونگی کنجکاو بود بشنوتشون هم تهیونگ.

دوتا هیونگ روبروی هم روی مبل ها نشسته بودن و داشتن به هم نگاه میکردن.

یونگی پوزخندی زد و از قهوه‌ش نوشید. بودن با جیمین باعث شده بود توجهی به اطرافش نداشته باشه، گرچند از این ناراضی نبود. قبلا تمام توجهش سمت تهیونگ معطوف بود، حالا کمترین احساساتش خرج تهیونگ میشه و یونگی کمی شرمنده بود.

_خوبی؟

یونگی پرسید و تهیونگ یک تای ابروش رو بالا انداخت، مدت زیادی بود یونگی این سوال رو با این لحن نپرسیده بود. این خوبی فقط یک احوالپرسی ساده نبود. فنجونش رو روی میز گذاشت و خیلی ناخوانا نگاهی به یونگی انداخت و بعد به جونگکوک نگاه کرد. جونگکوک داشت لبخند میزد، جونگکوک حالش خوب بود و تهیونگ تونست جواب سوال یونگی رو پیدا کنه.

+خوبم، درواقع وقتی میخنده خوبم

خیلی وقت بود فهمیده بود تمام حالت هاش به جونگکوک و حس و حالش بستگی داره، لگه خوشحال بود خوشحاله اگه ناراحت بود ناراحته و اگه خسته بود به شدت احساس خستگی میکرد.

یونگی شوکه نشد. سرش رو تکون داد و اونهم مثل تهیونگ به اون دوتا نگاه کرد. به خنده ها و شوخی هاشون و توی دلش قربون صدقه ی جیمین رفت. تهیونگ خیلی اروم گوشیش رو بالا اورد و صورت جونگکوک رو از توی قاب گوشیش نگاه کرد و بعد بی سروصدا ازش عکس گرفت، مثل تمام دفعات قبل.

***

جانگ هوسوک نباید مست میکرد، نه اگه قرار بود مثل الان لونا طلبکار نگاهش کنه و حتی نگه دیشب چه اتفاقی افتاد و چی گفته.

اهی کشید و از سوپش خورد.

_باورم نمیشه

لونا زیر لب زمزمه کرد و هوسوک زیر چشمی دوباره نگاهی بهش انداخت، حوصله‌ش داشت سر میرفت و کم کم داشت عصبی میشد.

_این دیوونگیه

و صبر هوسوک لبریز شد.

قاشقش رو توی کاسه انداخت و بلند شد، لونا بنظر ترسیده میومد، اون هیچوقت هوسوک رو با اون اخم ترسناک و چشم های جدیش ندیده بود و البته حقم داشت بترسه.

هوسوک هیچوقت اخم نمیکرد، اون از نظر لونا بهترین و خوش‌اخلاق ترین دوستش بود.

هوسوک دست هاشو پشت لونا به میز تکیه داد و عملا هیچ راه فراری برای لونای ترسیده نذاشت.

+لونا! بهتره چشم غره رفتن و اه کشیدن و گفتن چیزایی مثل باورم نمیشه رو تموم کنی، چون واقعا ظرفیتم پره و نمیدونم دفعه بعد قراره چه اتفاقی بیوفته

Black DaggerWhere stories live. Discover now