" part 8"

165 52 345
                                    

فکر می‌کردم برای کریسمس زود باشه ولی زودتر از اونی که فکر می‌کردم همه چی رنگ کریسمس به خودش گرفته بود

بچه‌ها بعد پایان آخرین کارشون به خودشون استراحت داده بودن با همدیگه اتاق رو تزئین کردن و درخت گرفتن و با سر و صدا و مسخره بازی های مایلز سر به سر هم میزاشتن

لیسوی هم دوربین پلورایدی آورده بود از افراد تیم عکس گرفت و روی درخت وصل کرد حتی از من هم عکس گرفت به اعتراض من هم توجه نکرد

سارا هم یه درخت بزرگ برای سالن ورودی ساختمون گرفته بود و به من سپرد تا تزئیناتش رو انجام بدم مقداری هم پول داده بود تا وسایل مورد نظرم رو بخرم تا جایی که یادم می‌اومد وقتی داشتم انباری رو خلوت می‌کردم یه سری وسیله دیده بودم پس اول اون‌ها رو آوردم و امتحان کردم یه سری از لامپ‌ها سوخته بودن ولی بقیه استفاده می‌شدن

لیست وسایل مورد نیازم رو نوشتم و رفتم و از بیرون خریدم و بعدش مشغول تزئین شدم چند ساعتی وقت برد ولی خب از کارم راضی بودم

از ظهر گذشته بود و من اصلا وقت نکرده بودم حتی به استودیوی ضبط سر بزنم

به سمت اتاق سارا رفتم تا بقیه پول باقی مونده رو بهش بدم هوووف باز مجبور بودم جلوش ظاهر بشم خیلی از اینکه باهاش روبه‌رو بشم خوشم نمی‌اومد

در زدم و وارد شدم با چهره همیشه بی حسش بهم نگاه کردم و منتظر موند تا من شروع کنم
لیام _ خب کار درخت تموم شد و پول باقی مونده رو آوردم بهتون بدم.

به سمت کامپیوترش نگاه کرد و دکمه‌ای رو زد و بعد از مکثی به سمتم برگشت
سارا _ دارم می‌بینم کارت خیلی خوب بوده
لیام _ ممنونم.
بعد حرفم جلو رفتم و پول‌ها رو روی میزش قرار دادم و اونم فقط سری تکون داد و تشکر آرومی کرد از اتاقش خارج شدم و به سمت استودیو رفتم

پشت در بودم که صدای مایلز رو شنیدم
مایلز _ اوکی من از امروز تا فردا شب چیزی نمی‌خورم.
زین _ می‌تونی نخوری؟
مالیز _ آآآ نه نمی‌تونم خب کم می‌خورم.

باحرفش صدای خنده همه بلند شد منم خندم گرفته بود اینو حتی منم فهمیده بودم که مایلز نمی‌تونه چیزی نخوره

در رو باز کردم و داخل رفتم زین روبه‌روی در نشسته بود و با ورودم بهم نگاه کرد و لبخند زد و سلام کرد که هول شدم
لیام_ س سلام.

اومدم در رو ببندم ولی از اونجایی که حواسم به خنده زین بود که هنوز روی صورتش مونده بود دستم بین در موند و صدای آخم بلند شد

مایلز به سمتم اومد و سری از تاسف برام تکون داد و گفت
مایلز _ پسر تو خیلی سر به هوایی خوبی؟
لیام _ آره فکر کنم.
مایلز _ درسته می‌خوایم بریم یه غذای خوب بخوریم ولی خیلی هول نشو خودت رو ناکار نکن.
ديويد _ باز کی داره به کی میگه!
لیام _ غذای چی؟
مایلز _ زین قراره مهمونی بده برای کریسمس فردا شب شام دعوتمون کرده.
لیام _ چقدر خوب خوش بگذره بهتون.
مایلز _ بهمون؟ مگه تو نمیای؟
لیام _ من بیام چیکار؟
مایلز _ قبول ندارم من بدون لیام نمیام زین مگه لیام دعوت نیست؟
زین _ اگر تو اجازه صحبت به من هم بدی چرا هنوز می‌خواستم دعوتش کنم.

Roses And MandalaWhere stories live. Discover now