" part 6"

163 49 141
                                    

با درد دوباره سر جام نشستم سه روز گذشته بود ولی پشتم و کمرم همچنان درد میکرد از خستگی و خواب حتی نمی‌تونستم چشمام رو باز نگه دارم

توی این سه روز اصلا نتونسته بودم راحت بخوابم کاناپه سفت با درد من به هیچ‌وجه سازگاری نداشت

توی این سه روز زین هم به کارش برگشته بود و هر روز میومد ولی خب یکی دو ساعت میموند و میرفت از اونجایی که وقتی میدیدمش هول میشم و خیلی کارهای عجیبی ازم سر میزد سعی میکردم خیلی جلوش نباشم

یکبار که تا دیدمش هول شدم رفتم تو دیوار، وقتی که میخواستم لیوان قهوه اش رو بهش بدم و دستش با دستم برخورد کرد هم باعث شدم بسته بیسکوییت های لیسوی روی زمین بریزه و یکبار دیگه هم جلوش زمین خوردم که نزدیک بود یکی از گیتارهای گرون قیمتش رو بشکنم و خسارت بزنم فکر کنم کاملا جلوش به صورت یک پسر دست و پا چلفتی ظاهر شدم

با یادآوری اتفاقات این سه روز آهی از سر حسرت کشیدم و با بی حالی سری تکون دادم امروز جمعه بود و آخرین روز کاری هفته پس کار زودتر تموم شده بود و همه رفته بودن و منم از خستگی ترجیح دادم فقط بخوابم ولی هنوز هم موفق نبودم

از خستگی زیاد دلم میخواست گریه کنم با حسرت به بالشت روی کاناپه نگاه کردم و دستی روی کاناپه سفت کشیدم چقدر دلم یک تخت خیلی نرم و گرم میخواست

با یادآوری تخت خونه دنیل با ذوق چشم هام رو گرد کردم و لبخندم روی صورت خسته ام ظاهر شد با فکر یک خواب راحت با شوق از جام بلند شدم ولی بلند شدن یکدفعه ام چیزی به جز سرگیجه و ضعف به همراه نداشت

پولی نداشتم تا غذا بخرم و تنها چیزی که توی این سه روز خورده بودم دو تا از بیسکوییت های کوچیکی بود که لیسوی قبل از اینکه چپه اشون کنم بهم تعارف کرده بود

یکم صبر کردم تا سیاهی چشمام برطرف بشه و به سمت کوله لباسام رفتم شلوارم رو با جین سالم ترم تعویض کردم و سیوشرتم رو پوشیدم و کلاهم رو به سر کردم و راه افتادم

برای جیمزی که با تعجب باهام خداحافظی میکردم سری تکون دادم و وارد کوچه شدم قدم هام آروم بود و رسیدنم به ایستگاه سر خیابون بیشتر تایم برد

با رسیدنم به ایستگاه و یادآوری اینکه پولی ندارم با شونه افتاده و ناامید به اتوبوس نگاه کردم تا خونه دنیل راه خیلی زیادی بود و نمیتونستم راه همیشگی رو پیاده طی کنم با خستگی دست هام رو توی جیب شلوارم بردم و قصد کردم که دوباره راه اومده رو برگردم با حس چیزی ته جیبم مکث کردم

به زور و با نوک انگشتام جسم کاغذی رو گرفتم و بیرون کشیدم با چشم هایی که برق میزدن به دو دلاری و یک دلاری مچاله شده نگاه کردم

نمیدونستم راننده پولم رو با اینکه خرد نبود قبول میکنه یا نه ولی با اومدن اتوبوس جدید به ایستگاه، به سمتش رفتم و از پله ها بالا رفتم و پول رو تحویل دادم که راننده گفت
_من پول خرد ندارم بهت بدم.
لیام _ اشکالی نداره.

Roses And MandalaWhere stories live. Discover now