" Part 5"

184 55 212
                                    

با شلنگ آب رو روی کف سفید دستشویی می‌ریختم تا موادی که برای شستشو ریخته بودم رو پاک کنم

تقریبا یک هفته از وقتی که استخدام شده بودم میگذره و من هنوز نتونستم زین رو ببینم ولی کارم همچنان ادامه داشت هر روزم به تمیزکاری و خرید می‌گذشت و توی این یک هفته افراد بیشتری از گروه موسیقی رو دیده و شناخته بودم و خب اونا باهام خوب برخورد میکردن و مشکلی نداشتم 

طبق عادت با خودم آهنگ زمزمه میکردم و به کارم می‌رسیدم به سمت چرخ دستی رفتم تا تی رو برای خشک کردن زمین بردارم ولی اونجا نبود به دور و برم نگاه کردم ولی بازم چیزی ندیدم

  با یادآوری اینکه تی رو توی دستشویی طبقه بالا جا گذاشتم سری از روی تاسف برای خودم تکون دادم

به زمین خیس نگاه کردم و آهی کشیدم زمین جوری بود که اگر احتیاط نمیکردی خیلی راحت لیز میخوردی باید هرچه زودتر میرفتم و تی رو می‌آوردم و قبلش باید برای احتیاط برگه ای روی در می زدم

دستکش هام رو درآوردم و دست هام رو شستم و به سمت بیرون حرکت کردم سرم پایین بود با صدای پایی که از انتهای سالن شنیدم سرم رو بالا آوردم و با دیدن شخصی که میومد خشکم زد

باورم نمیشد بیدار باشم مطمئنا این یه رویای شیرین بود زین الان دقیقا روبه‌روی من بود حس میکردم بدنم خشک شده جوری که حتی نمیتونستم تکون بخورم

زین حالا بهم نزدیک تر شده بود حضور من رو روبه‌روش حس کرد و سرش رو از تو گوشیش بیرون آورد بهم نگاه کرد بهم لبخندی زد و گفت
_هی مرد، تو جدیدی؟ تا حالا ندیده بودمت.

خواستم جوابش رو بدم ولی انگار یادم رفته بود چجور باید حرف بزنم فقط بهش زل زده بودم و نمیتونستم پلک بزنم زین یه اخم ریز کرد و گفت
_ببینم پسر تو حالت خوبه؟

صدای پای دیگه ای اومد و همراهش صدای سارا_ زین تو اینجایی همه جا رو دنبالت گشتم.

کمی گذشت و خودش کنار زین قرار گرفت و خواست چیزی بگه که متوجه من شد و رو بهم گفت
_لیام تو حالت خوبه؟ لیام؟ لیااام؟

با صدای بلند سارا از جا پریدم و با گیجی نگاهش کردم بعد دوباره نگاهم سمت زین رفت که بهم نگاه می‌کرد دوباره به سارا نگاه کرد و سعی کردم حرف بزنم
_ س سلام ب بله.
زین_ تو حالت خوبه؟
من_ خو خوبم مَ ممنون.
سارا_ زین این لیامه نظافتچی جدید.
زین_ از آشناییت خوشحال شدم مرد.

همزمان لبخندی زد و دستش رو جلو آورد با بهت به دستش نگاه کردم بعد به چشماش، منتظر بهم نگاه می‌کرد پس با هول دستم رو جلو بردم و باهاش دست دادم
زین_ پسر دستات خیلی سرده مطمئنی حالت خوبه؟
من_ ب بله من خوبم.
سارا_ زین ما باید بریم کلی کار داریم.
زین_ باشه بریم.     رو به سارا گفت و دوباره بهم نگاه کرد و با لبخندی گفت_ بعدا دوباره میبینمت.

Roses And MandalaWhere stories live. Discover now