"part 3"

218 56 158
                                    

جلوی در ایستادم و دستم رو جلو بردم تا در بزنم ولی بازم با مکث یکم دستم رو عقب کشیدم اگه قبولم نکنند چی؟ اخمی از کلافگی کردم و نفسم رو پر حرص بیرون دادم خب که چی، اگه قبولم نکنند میشه مثل این همه کاری که رفتم و نشد

سری با جدیت برا افکارم تکون دادم ولی خودمم میدونستم این دروغ محضه، این بار مثل هیچکدوم از سری های قبلی نیست ولی خب حداقلش این بود باید تلاشم رو میکردم تا بعدا پشیمون نشم دوباره دستم رو جلو بردم و قبل از اینکه مردد بشم طبق چیزی که دنیل گفته بود در زدم وقتی تموم شد یه قدم به عقب برداشتم صدای در رو شنیدم که داشت باز می‌شد و همزمان این صدای قلبم بود که داشت گوشام رو کر می‌کرد بالاخره در کامل باز شد و من مرد سیاه پوست قد بلندی رو دیدم که کل چهارچوب در رو پر کرد و با اخم بهم نگاه می‌کرد چشم های قهوه ای تیره جدیش و ابروهای پرش که تو هم گره خورده بود

ترسی رو به دلم انداخت و سر کچلش که من رو بدجور یاد گانگسترای توی فیلم ها مینداخت هم این ترس رو تشدید می‌کرد هیکل چهارشونش توی اون کت و شلوار مشکی اتو کشیده هم بیشتر نشون میداد که یه بادیگارده

_ بله؟
با صدای خشنش از جا پریدم و با دیدن اخم هایی که حالا بیشتر از قبل شده متوجه شدم سکوتم عصبیش کرده دستپاچه و هول خواستم چیزی بگم تا بیشتر از این عصبی نشده

_ آم مَ مَن لی لیام پینم از طرف دنی اوم اومدم.
حرفام رو تند و با لکنت گفتم از هول شدنم عصبی بودم مثلا میخواستم نشون ندم که ازش ترسیدم. اخمش کمی باز شد و یه نگاه از بالا تا پایین بهم کرد پوزخندی زد از جلوی در کنار رفت و بهم گفت
_ بیا داخل

با کمی لرز که هنوز از ترس چند دقیقه قبلم تو تنم مونده بود حرکت کردم و داخل رفتم مردی که فکر میکنم جیمز بود جلو رفت و به شخص دیگه که مثل خودش کت و شلوار پوشیده بود اشاره ای زد و به حرکتش ادامه داد منم بی هیچ حرفی دنبالش میرفتم اون پاهای بلندی و داشت و سریع قدم برمی‌داشت و من برای این که بهش برسم رسما داشتم میدویدم از چندتا راهرو گذشتیم که رو دیواراشون پوسترای زیادی از خواننده های قدیمی و جدید به چشم می‌خورد که من خیلی ها رو حتی نمی‌شناختم خیلی دوست داشتم وایستم و به تک تکشون نگاه کنم ولی خو با این سرعت جیمز نمیتونستم، از پله ها بالا رفتیم و بالاخره جلوی دری متوقف شدیم

جیمز رو به من گفت
_ همینجا صبر کن چند لحظه.
در زد و وارد اتاق شد آینه بزرگی کنار در بود به قیافه خودم توش نگاه کردم با این تیپ بیشتر شبیه رَپِرا شده بودم فقط یه گردنبند خیلی گنده کم داشتم حالا متوجه میشدم جیمز برای چی پوزخند زد

با باز شدن در و بیرون اومدن جیمز از اتاق بیخیال فکر کردن شدم و منتظر به اون مرد چشم دوختم که به سمت در اشاره کرد و گفت
_ میتونی بری داخل.

سری تکون دادم و ممنونم رو با کمی استرس به زبون آوردم و به سمت اتاق رفتم و بعد از ضربه ای به در وارد شد نگاهم رو با مکث بالا آوردم و با دیدن زنی رو به روی خودم شوکه شدم به یک باره کل شور و شوقی داشتم یادم رفت و نا امید شدم ولی به خودم تشری زدم چه انتظارا داریا لیام نکنه واقعاً فکر کردی قراره خود زین مالیک بیاد برای استخدام یه نظافتچی ساده وقت بذاره داشتم سر خودم غر میزدم که با صدای زن به خودم اومدم

Roses And MandalaWhere stories live. Discover now