سربازی حضور شاهزاده گیول رو به امپراتور اعلام کرد .
امپراطور دستور وارد شدن دخترش به اتاق داد و از همه
خدمه داخل اتاق خواست که خارج بشن.با ورود
دخترش نگاهی به اطراف کرد و آروم گفت:"شنیدی مین
به قصر رسیده؟"گیول از شنیدن اسمش چشمش توی
حدقه چرخوند و روی تخت پدرش نشست و گفت"اوه
الان باید خوشحال باشم سالم برگشته راستی مگه
نگفتین گیر جیهوپ افتاده؟"
امپراتور درحال قدم زدن توی اتاقش بود رو به دخترش
گفت "بهتره امشب بعد از جلسه ای که با شاهزاده ها
داریم به دیدنش بری اون تازه برگشته احتمالا یکم
داروی تقویتی براش لازمه من هماهنگ کردم بعد از شام
پشت سالن کتابخونه مرکزی قصر باش تنها برو و به
هیچکسم اعتماد نکن ما وقت زیادی نداریم مخصوصا که
نمیدونیم چجوری از دست اون پسره رها شده..." گیول
چشمی ریز کرد و در جواب پدرش گفت:"شما انگار همه
کارارو کردین من اینجام فقط فرمان هارو بگیرم"بلند شد
و به پدرش نزدیک تر شد "نگران نباش پدر من مثل بقیه
ناامیدت نمیکنم"
مین روی تخت داخل اقامتگاهش دراز کشیده بود و توی
فکرش به همه اتفاقاتی که افتاده بود لعنت میفرستاد.
بیشتر از هرچیزی دلش میخواست جین الان کنارش
میبود با فکر به جین ناگهان نیم خیز شد و با فریادی
جیمینو صدا زد. جیمین که همراه لوهان توی اتاق کنار
مین اقامت داشتن با سرعت به طرف اتاق مین دوید و
نفس نفس زنان خودشو داخل اتاق پرت کرد"چیزی شده
امپراتور؟" مین از روی تخت بلند شد و به سمتش قدم
برداشت و آروم گفت"سونی کجاست؟"جیمین که تازه
یاد شاهین افتاده بود با نگاهی مبهم و گیج لب زد:"آ
راستش بعد از درگیری که داشتیم توی جنگل رفت و
ندیدمش" مین کلافه دستی توی موهاش کشید "باید
پیداش کنی هرچند فکر کنم برگشته باشه لعنتی لعنتی
لعنتیییییییییی" مین جملاتشو با حرص میگفت جیمین
کمی ترسیده بود گفت:" مگه چه اتفاقی افتاده؟اگر
CZYTASZ
Savage
Historical Fiction:" هی بیایید میخوام روی یه حیوون نشان مالکیتمو بزنم بیایید ببینید چجوری میخوام اینو برده خودم کنم" مردها و زنها با فریادهای رییسشون از چادر بیرون اومده بودند همه جمع شده بودند.رییس، مینو روی زمین کشید جلوی سربازاش ونزدیک آتیش کنارشون پرت کرد.سربازها...