8

841 53 3
                                    


واتسُن ی عالمه چرندیات درباره ی این که ا/ت می خواد یکی و برای خودش پیدا کنه اماده کرده بود تا به یونگی بگه ولی اولین جملش برای جری کردن یونگی کافی بود حالش زیاد خوش نبود و از واتسُن خواست تا به خونه ببرتش و اونم که از خداش بود اون و رسوند.
وقتی مشت یونگی به در خونه کوبیده شد هر سه نفره از خواب پریدن و به سمت در خونه دویدن.
با باز شدن در یونگی در کسری از ثانیه بازوی ا/ت و کشید و بردش تو زیر زمین در چوبی زیر زمین و بعدش قفل اهنی و بست و سمت ا/ت که از ترس و استرس داشت میلرزید و کلمه ای از دهنش خارج نمیشد برگشت ، ا/ت هیچ کار بدی نکرده بودی اگرم کرده بود یونگی هیچ وقت اینجوری تنبیهش نمیکرد اون همیش ا/ت و اذیت میکرد و وادارش میکرد تا خودش به کارش اعتراف کنه ، ولی دیگه اون برق درخشانی که ا/ت همیش موقع تنبیه تو چشمای یونگی میدید و عاشقش بود و پیدا نمیکرد بجاش اون کهکشانی که تنها سیارش سیارک عشق ا/ت بود تبدیل به تابلو قرمز کدری شده بود که ا/ت به وضوح توش میدید که ی چیزی سر جاش نیست و این باعث میشد ترسش چندیدن برابر بشه.
ا/ت:
فقط چند ثانیه بهم نگاه کرد و ناگهان بهم حمله مو هام و کشید و پرتم کرد که با برخورد کمرم به دیوار جیغ بلندی کشیدم، من ترسیدم واقعا ترسیدم جوری که هیچ وقت نترسیده بودم ، من وحشت کرده بودم.
با قدمای محکم و کوبنده ای به سمتم اومد و شلاقی که روی میز بود و برداشت و دستش و بدون معطلیاون و روی رون چپم که از شلوارک لباس خوابم بیرون بود کوبید و من حتما نتونستم جیغ بزنم نفسم بریده بود و اشک نمیذاشت ببینم چه اتفاقی داره میوفته.
کوک:
با دیدن یونگی تو اون وضع اونم این موقع شب واقعا هویجام ریخت ولی هیونگ اونقدر سریع عکس العمل نشون داد که من حتی متوجه هم نشدم.
با صدای جیغ ا/ت از جام پریدم و با ته که پشتم ایستاده بود برخورد کردم نگاه سریعی به هم انداختیم و همزمان شروع کردیم به دویدن به سمت زیرزمین هرچی خودمون و به در کوبیدیدم باز نشد و صدای جیغ های ا/ت بالا تر رفت و من و ته نگران تر شدیم.
من فقط ی بار دیده بودم ا/ت اینطوری جیغ بزنه ، یکی از ارزیاب ها که نمیدونست ا/ت کیه اون و برده بود برای ارزیابی داشت به زور سعی میکرد بهش تجاوز کنه و خب شما الان می تونید چشمای ابی اون ارزیاب و تو کلکسیون ا/ت که یونگی براش درست کرده ببینید. ولی الان این جیغ های ا/ت اصلا معنی خوبی نداشتن....
پایان فلش بک
ا/ت جیغ کشید و چشماش و باز کرد و برای خودش ی فیلم کمدی گذاشت تا همه چیز برای چند ثانیه هم که شده فراموش کنه.
....
جین داشت ضرفایی که مثلا با عروسکاش توشون شام خورده رو به صورت خیالی میشست و به این فکر می کرد که امشب باید چجوری نامجونو به تخت بکشونه و تو همین حین با فکری که به سرش زد لبخنده شیطانی زد و خودش و جوری نشون داد انگار خیلی ناراحته و با لحن کشدار بلندی که مطمئنش میکرد نامجون شنیده گفت:<<ایششششش..چقدر گرررممهههه..اوووففف.>>
و لباس فانتزی سفیدش که نشون دهنده پرنس بودنش بود و در اورد و انداخت روی مبل روبه روش که نامجون روش نشسته بود و داشت کتاب میخوند و از خودش بابت عادت نپوشیدن لباس زیر تو خونه تشکر کرد.
به هر حال پرنس ها هم به توجه نیاز داشتن (رابطه نامجون و جین پرنس و شوگر ددیه ، شوگر ددی/مامی صرفا به معنی فرد پیر پول داری که با ادم خیلی جوان تری از خودش رابطه داره ، نیست ولی تو جامعه به این شکل جا افتاده ولی در کل شوگر مامی/ددی مثل همون ددی و مامیه ولی خیلییییییی مهربون تر ، پس نامجون یجور ددی مهربونه البته فقط با جین)
نامجون با پرت شدن لباسای جین کنارش نگاهی به اون پسر زیبا که دوباره نشسته بود و با عروسکاش ور می رفت.
اون پوست سفید و اون لبای یاقوتی و اون دیک صورتی کوچولو و موهای صورتی جین همشون باعث میشد شلوارش تنگ تر بشه ولی اون بخش مغزش که مسئول کنترل تنبیه ها بود گفت<<نه نامی تو نباید خامش بشی اون الان تو تنبیه و تو اون و از هر لمسی محروم کردی>>
ولی مسئول هورمونای وجودش می گفت<<بیخیال مرد اخه نگاش کن!چجوری ازم انتظار داری با اون چشمای درشت و پوست برفیش و کله ی توت فرنگییش تحریک نشم؟>>
منطق نامجون با این جمله راضی شد و رفت پشت جین نشست و از دو طرف پاش و برد جلو و دستاش دور کمرش حلقه کرد که باعث برخورد دیک جین با پایین دستش شد و جین خیلی تلاش کرد تا صدایی ازش خارج نشد.سرش و گذاشت و شونه لخت جین و گفت:<<پرنس جوون من چی کار میکنه؟>>
----------------------------------------------------------------------------
سلاااااااااااااااااااام چه خبرا؟
ببخشید پارت کمه و این که تا دوازدهم پارت نداریم😭ولی در عوضش سیزدهم یا چهاردهم ی پارت تپل براتون می‌ذارم🥳
Soooooo Havig Love you all 🥰








사랑Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang