10

716 52 1
                                    

میدونم می دونم خیییییلی دیر شد ولی واااااقعا معذرت می خوام من این مدت راستش ی کوشولو 🤏 اینگد خسته بود 😅
ولی این برای شماست⁦(。・ω・。)ノ♡⁩ 
사랑해💞✨
------------------------------------
ا/ت:
واااااااااااتتتتتتتت من نمی خوام با یونگی کار کنم یعنی چی من وقتی بهترینم پس به گروه نیازی هم ندارم.
ا/ت:«ولی ارشد سو اخه...»
ارشد سو پرید وسط حرفم.
ارشد سو:«متاسفم ا/ت تصمیم از بالا گرفته شده و من هیچ کاری از دستم برنمیاد.»
او پس وقتی از دست این بر نمیاد فقط از دست نامجون اوپا یا جینی اوپا برمیاد که فکر نکنم اونا هم کمکی به من کنن اونا معتقدن من و یونگی باید برگردیم به هم.
ارشد سو:«خب میتونید برید.»
من با حرص نگاهی به یونگی انداختم زود تر بلند شدم و رفتم بیرون و قدمام و به سمت اتاق نامجون تند کردم ، چند قدمی که از اتاق دور شدم صدای در و بعدش صدای قدمای نسبتا تند یونگی و شندیم حدسم درست بود ولی کور خوندی اقای مین من زود تر میرسم و فرمانده ای عملیات و به عهده می‌گیرم.
هویج:
نامجون داشت تو اتاقش با کامپیوتراش سر و کله میزد که با صدای مسیج گوشیش حواسش و از اون کلمات عجیب غریب گرفت و به  صفحه نورانی گوشیش نگاه کرد و با دیدن اسم«My sweet price»  لبخند شرینی زد و گوشی برداشت:
جینی: ⁦⁦⁦ಠ ೧ ಠ⁩ددددددی کی میای خونه جینی حوصلش سر رفته
نامی:جینی ددی که بهت گفته بود این چند وقت سرش شلوغه ،چرا مرخصی گرفتی؟
نامجون تا کمر تو گوشیش خم بود و داشت با پرنس لوسی که مرخصی گرفته بود و از سر بی حوصلگی به ددیش پیام داده بود چت میکرد که در با شتاب و به صورت خیلی غیر منتظره ای باز شد و ا/ت نفس نفس زنان دستاش گذاشته بود روی زانو هاش تا یکم نفسش بالا بیاد ولی با شنیدن قدمای یونگی که خیلی نزدیکش بود تنفس و ادامه حیات و ول کرد و به نامجون حجوم برد و با نفسایی که به سختی بالا میومد گفت:«نامجون...نامجون شی...پرونده رو ..ب...بده م..من»
نامجون از شُک اومده بود بیرون که با ورود ناگهانی یونگی باز شُکه شد ولی وفتی داستان و فهمید نیشخندی زد و رو به اون دوتا گفت:«متاسفم بچه ها ولی فرمانده عملیات از قبل مشخص شده.»
ا/ت:«وااااااتتتتت»
یونگی:«چی؟خب اون کیه؟»
نامجون:«من⁦ಠ ͜ʖ ಠ⁩»
ا/ت:«ولی اونا نگفتن که تو هم تو عملیاتی؟»
نامجون:«ولی هستم.»
....
جیمین روی پاهای هوسوک نشسته بود و همینطور که لبهاش و رو همدیگه غلت میخوردن موهای هوسوک دور انگشتاش گره میخوردن و باعث لذت بردن بیشتر از اون لحظه میشد.
کوک روی تخت خوابیده بود و تهیونگ به چهره اروم و بی نقصش زل زده بود که با شنیدن صدای کلید بلند شد و به پذیرایی رفت.
جیمین پرید بغل نامجون از گردنش اویزون شد.
جیمین:«نامممممجججوووننن هیونگ.»
تهیونگ:«هیونگ خیلی وقت بود ندیده بودمت.»
ا/ت و یونگی پشت نامجون با چهره هایی در هم وارد خونه شدن و هوسوک تمام تمرکزش و گذاشته بود روی نخندیدن به اون دوتا موچیه اخمالو.
نامجون:«کوک کجاست.»
جیمین زود تر از تهیونگ جواب داد.
جیمین:«جیش بوس لالا.»
.....
بالاخره کوک هم بیدار شد و به اونا پیوست و نامجون شروع کرد به شرح دادن عملیات برای اونا.
نامجون:«خب هدف این عملیات از شکارای مورد علاقه ا/ت هست ، سازمان ما موفق شده ی باند قاچاق  بچه رو که قربانیاش و از بچه های شیش ماهه تا هفت ساله انتخاب میکنه ،  پیدا کنه.
من تو‌ این یک ماه تحقیقات زیادی کردم اونا هر هفته دو نفر و میگیرن و اخر هر ماه  اونا رو صادر میکنن.»
مشت ا/ت هر لحظه محکم تر می شد و با این وجود لرزشش مشهود بود ، دست یونگی ناخداگاه روی دست اون قرار گرفت و در کمال تعجب ا/ت هیچ ریعکشن منفی نسبت به این لمس نشون نداد البته هیچ حرکت مثبتی هم نکرد ولی برای یونگی همین که رد نشده بود باعث بیدار شدن دوباره ی یونگی های کوچولو ی درونش شد.
یونگی خوشبین:«دیدییییی دیدی گفتم همین طور نرم جلو بری  و بعد همه چیز و براش توضیح بدی برمیگرده.»
یونگی بدبین:«چی؟ به این گوش نده فقط زر مفت میزنه الکی امیدوار میشی الان عصبیه اصلا نفهمیده چه برسه به این که بهت برگرده! اصلا مگه خره که تو هم توضیح دادی بگه باشه هر چی تو بگی؟ ذاررررت.»
یونگی نه از بحث اون دوتا سر در میاور نه از حرفای نامجون فقط دست ا/ت و میدید که تو دست خودش دیگه نمی لرزید و رنگش داشت به حالت عادی برمیگشت.
....
ا/ت برگشته بود خونش تا تبق گفته نامجون وسایلش و جمع کنه و به خونه خودش و جین بره ، یونگی هم که هیچی از توضیحات نامجون نفهمیده بود از هوسوک نقشه رو پرسید و اونم براش همه چیز و کامل و با جزعیات گفته بود بدون این که از یونگی بخواد دلیل نفهمیدنش سر جلسه ی اصلی و بپرسه و همین باعث شده بود تا یونگی دوباره به شانسش تو انتخاب دوست افتخار کنه. طبق چیزی که هوسوک گفته بود  یونگی قرار بود به عنوان خریدار با اونا قرار داد بنده و بعد پیشنهاد همکاری به اونا بده و ا/ت با رئس اونا  صمیمی بشه و از ریشه کنده بشن البته این تمام ماجرا به صورت کلی بود در واقع هر کدوم از اونا ی نقشی تو بانده مثلا خریدارشون داشتن ، و هوسوک خیلی تاکید کرده بود که ا/ت قراره از لحاظ کاری با رئیس باند صمیمی بشه ولی باز هم قلب یونگی تیر می کشید و با عث در هم رفتن چهرش می شد.
_________________________________________________
بازم ببخشید.
Havig Love you all 🥰

사랑Where stories live. Discover now