سلامی دوباره و چندتا کلمه کوچولو راجع به هفته گذشته. اول از همه ببخشید که دیر شد و میدونم هیچوقت انقدر به تاخیر نیافتاده بود ولی نیاز داشتم یه ریکاوری کوتاه داشته باشم و میدونم که درک میکنید.
و دوم اینکه امیدوارم لذت ببرید.🤞
***
صبح روز بعد سکوت و سکونی که توی خونه حکم فرما بود باعث میشد یک آخر هفته نرمال و بی سر و صدا به نظر برسه که حتی با وجود هوای نسبتا آفتابیِ بیرون، تمام روز توی خونه بمونن و فقط گه گاهی توی محوطه قدم بزنن.
تنها صدایی که از پذیرایی بزرگ و خلوت به گوش میرسید، تیک تاک ساعت دیواری و صدای شعله های آتش داخل شومینه بود. شاید اگر اتفاقات شوکه کننده چند روز پیش در نظر گرفته نمیشد، یکی از آرومترین و بی دغدغه ترین هفته تمام مدت اخیر رو سپری کرده بودن.چارلی تنها کسی که از صبح زود برای انجام دادن کارای خونه به بیرون رفت و آمد میکرد و هیچ متوجه نبود جنب و جوش زیادش مطابقتی با اون خونه ساکت و بی روح نداره. زمانیکه ساعت ۱۲ظهر با کیسه های خرید وارد آشپزخونه شد، لیام رو پشت میز و درحال نوشیدن قهوه دید.
-ظهر بخیر قربان.
-ظهر بخیر. کجا رفته بودی؟
-عا راستش یه سری خرید جزئی برای خونه لازم بود که مجبور شدم صبح زود برم بیرون.
-اوضاع چطور پیش میره؟
لیام مجله توی دستشو گذاشت روی میز و از پشت عینک ظریفش به چارلی نگاه کرد. با وجود اینکه زیر دستش کمی دستپاچه و غافلگیر به نظر میرسید، کیسه های خرید رو با آرامش روی کابینت گذاشت و گفت:
-راستشو بخواید خودم شخصا دارم همه چیزو پیگیری میکنم. نمیخوام امید الکی بدم یا ندونسته چیزی بگم ولی برایان خیلی خوب داره پیش میره. حدس میزنم بتونه اطلاعاتی که میخوایم رو چند روز دیگه بهمون برسونه.
-از این بابت مطمئنی؟
بدون اینکه دست خودش باشه اعتماد زیادی به کل قضیه نداشت و بخاطر محدودیتش اونطور که میخواست نمیتونست شخصا اوضاع رو نظارت کنه.
البته اعتماد زیادش به کسایی که براش کار میکردن غیرقابل انکار بود به همین خاطر تردیدی از بابت پیشبرد نظمی که داخل گروهشون دیده میشد نداشت؛ صرف نظر از اینکه ممکن بود توی خطر باشن یا بخاطر ریسک روشهای کاربردیشون باید احتیاط بسیار زیادی به خرج میدادن.
-لازم نیست نگران درست یا غلط بودن اطلاعات باشید. امکان نداره بتونن همچین چیزی رو بهم قالب کنن.
لیام دستی به ته ریش کوتاهش کشید و متفکر گفت:
-باید خودم باهاشون صحبت کنم. فکر میکنی لازم باشه چند روز بریم لندن؟
![](https://img.wattpad.com/cover/232830966-288-k244040.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
CRISIS "Completed"
Fiksi Penggemarچطور بعد از گذشت سال هایی که توی تاریکی گذشتند، همچنان همون کابوس قدیمی میتونست شب های طولانیش رو طاقت فرسا کنه؟ درست مثل خنجری زهر آلود، بی رحمانه روح بی جانش رو شرحه شرحه میکرد.