🗯 فلش بک 🗯
♠ جونگین ♠
مچ دستم درد گرفته بود ، اما وقتی اینقدر عصبانیش کرده بودم دیگه جرعت نمیکردم خودمو عقب بکشم
نگاه نافذشو به نگاه لرزان من گره زد و با صدایی که کاملا دورگه شده بود گفت :
- فکر نمیکنی با این رفتارات به بقیه اجازه میدی تا هر حرف نامربوطی راجع به زندگی ما بزنن ؟
چشماشو بست و دوباره تکرار کرد
- صوری !- این حرفتو نشنیده میگیرم جونگین ، خواهش میکنم دیگه هیچ وقت تکرارش نکن
دستمو روی سینه خیسش گذاشتم ، برای معذرت خواهی دیر شده بود مثل همیشه اون با رفتارش منو شرمنده کرده بود ، چقدر بچه گانه میخواستم با این حرف ازش انتقام بگیرم
چرا آزارش میدادم ، وقتی قلبم با دیدن آشفتگیش از تپش می ایستاد
- سهون من ....
انگار بغض صدامو که شنید ، رنگ نگاهش تغییر کرد
دستمو روی سینش لمس کرد و لبهاشو به گوشم چسبوند- هیشششش ...... من معذرت میخوام، قول میدم همه ی تلاشمو برای تموم شدن این شایعات بکنم
بازم این سهون بود که به جای من عذر خواهی میکرد دهانم بسته شده بود ،خشکم زده بود ، اگر من همچین رفتاری از سهون میدیدم هرگز اینقدر ساده ازش نمیگذشتم ، این در اوج عصبانیت صبور بودنش منو بین ناراحتی و شرمندگی بلاتکلیف کرده بود
پیشونیمو بوسید و با گفتن میرم دوش بگیرم ازم جدا شد
******
🎲 سهون 🎲
وقتی از حمام بیرون اومدم روی همون کاناپه خوابش برده بود
پتوی نازک کنار مبلو روش انداختم و برق پذیرایی رو خاموش کردمتا ساعت نه شب درگیر برگذاری آنلاین جلسه ی مهمی بودم که کنسل شده بود
روند تغییرات سهامو بررسی کردم و با مشاور حقوقی شرکت درباره قرارداد جدید صحبت کردم
وقتی کارم تموم شد جونگین هنوزم خواب بود
از بحث سر شب اصلا با هم صحبت نکردیم ، وقتی برای خوابیدن نیومد توی تخت یعنی یا هنوز از دستم عصبانیه یا از رفتارش پشیمونه و خجالت میکشه
دستامو زیر گردن و پاهاش محکم کردمو بلندش کردم ، به سمت اتاق خوابمون رفتمو روی تخت گذاشتمش
موهاشو از روی پیشونی بلندش کنار زدم و نگاهش کردم
هیچ دلیلی اونقدر قانع کننده نبود تا جونگین شب رو از من جدا بخوابه من نمیذاشتم هرگز دوباره چیزی بینمون فاصله بندازه
![](https://img.wattpad.com/cover/264941330-288-k618978.jpg)
أنت تقرأ
Swear to Love and Sin ♠ Season 2 ♠
قصص الهواة🎲 مقدمه 🎲 باورم نمیشه که دارم خطاب به تو نامه مینویسم ... هنوزم آوردن اسمت برام دردناکه نمیتونم این فکرو که اگه تو و برادرت وارد زندگیمون نمیشدین تو این فرصت کوتاه چه سرنوشت شیرینی در انتظارمون بودو از ذهنم دور کنم در نهایت هیچ چیز مثل رویاهام نش...