Part4

631 206 91
                                    

خانم کیم ساک وسایل خودش و جونگین رو جلوی در گذاشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خانم کیم ساک وسایل خودش و جونگین رو جلوی در گذاشت. به اتاق جونگین رفت و به پسرش که با دهن ‌باز به خواب رفته بود، نگاه کرد. چتری‌هاش تا پایین ابروهاش رو پوشونده بودن و مثل همیشه موقع خواب عروسک بانیش رو بغل کرده بود.

دلش نمیومد جونگین رو بیدار کنه. هنوز سردرگم بود که چطوری باید درباره مرگ آقای کیم بهش بگه. یه بچه‌ی هفت ساله چطور میتونست مرگ رو درک کنه؟ و اگه درک می‌کرد چطور قرار بود باهاش کنار بیاد؟ به هر حال سرنوشت بی‌رحم‌تر از این بود که به این چیز‌ها اهمیت بده.

جونگین تو تخت غلتی زد و خمیازه کشید. با چشم‌های نیمه‌باز به ساعت اتاقش نگاه کرد و زود از جاش پرید. مدرسه‌اش دیر شده بود. بدون اینکه صورتش رو بشوره، یونیفرمش رو با عجله پوشید و دکمه‌هاش رو جابه‌جا بست و شلوارکش رو نپوشیده، تو هال پرید. امروز قرار بود زودتر به مدرسه بره تا با بک یواشکی به حیاط پشتی برن و به خرگوش‌هایی که بک پیدا کرده بود، غذا بدن.

فکر می‌کرد حتما مادرش هم خواب مونده ولی مادرش رو دید که با آرامش در حال صبحانه خوردن هست. متعجب پیش مادرش رفت و صداش کرد:

" اوما! چرا بیدارم نکردی؟ مدرسه‌ام دیر شده.

خانم کیم لبخند غمگینی به پسرش زد:

«اجازه‌‌ات رو گرفتم که امروز مدرسه نری. صبحانت رو بخور، بعدش با هم میریم بیرون.»

جونگین آروم پشت میز نشست. کاش میتونست به بک زنگ بزنه و بهش بگه امروز به مدرسه نمیاد تا منتظرش نمونه. کنجکاو بود که با مادرش قراره کجا برن ولی سوالی نپرسید. مادرش از دیروز ناراحت بود و جونگین هم گیج و غمگین، ترجیح می‌داد ساکت بمونه.

بعد از صبحانه، مادرش بهش تیشرتی مشکی داد تا بپوشه و جونگین نق زد:

" من مشکی دوست ندارم. اصلا تو چرا خودت مشکی پوشیدی؟

مادرش چتری‌های جونگین رو به سمت بالا شونه کرد و با لحن ملایمی گفت:

«امروز به حرف‌های مامان گوش بده، باشه؟ مامان بعدا همه چی رو برات توضیح میده.»

و بعد زود از جاش بلند شد تا جونگین اشک توی چشم‌هاش رو نبینه. جونگین سر تکون داد و به دنبال مادرش از خونه بیرون رفت. سعی کرد نپرسه اون ساکی که دست مادرش هست برای چیه. همه چیز عجیب بود و جونگین امیدوار بود که مادرش زود بهش بگه چی شده.

⛓جـدا نــشـدنــی⛓Where stories live. Discover now