Part11

754 187 197
                                    

موهای طلایی رنگش زیر نور ملایم پاییزی می‌درخشیدن. پنجره‌ی اتوبوس رو پایین کشید و با خوردن مه به صورتش، لبخند کمرنگی زد.

صدای نم نم بارون، سکوت رو می‌شکست. آسمون ابری اما روشن بود.  خورشید همچنان از پشت ابرها، می‌تابید و برخورد آفتاب با قطره‌های بارون رنگین کمون زیبایی رو ساخته بود.

جونگین به نیم‌رخ دوستش خیره شده بود. خبری از شیطنت‌های همیشگیش نبود و آرامشش عجیب و البته دوست‌داشتنی بود. صورت آرومش، مثل فرشته‌ها، پاک و معصوم به نظر می‌رسید.

_ جونگ اینجا رو ببین! رنگین کمون رو میبینی؟ خیلی قشنگه!  

جونگین به آسمون نگاه کرد و با لبخند حرف بک رو تایید کرد. و بعد دست‌ بک که روی پاش بود رو بین دست‌هاش گرفت.

" متاسفم و ممنونم که تنهام نذاشتی!

این جمله‌ای بود که جونگین از ته قلبش به زبون آورده بود. بکهیون نه فقط در ظاهر بلکه واقعا فرشته‌ی نجاتش بود.

بکهیون چتری‌هایی که روی چشم‌های جونگین رو پوشونده بودن رو عقب زد و با دیدن صورت خجالت‌زده‌اش آروم خندید. دستش رو دور شونه‌ی جونگین انداخت و به طرف خودش کشیدش و گاز نسبتا محکمی از لپ دوستش گرفت.

" آخ چیکار میکنی؟!

جونگین معترضانه گفت و دستش رو روی لپش که حالا بیشتر قرمز شده بود، گذاشت.

_ میخوام بخورمت بری تو شکمم تا دیگه هیچوقت تنها نمونی!

بکهیون با شیطنت خندید و اون یکی دستش رو هم دور گردن جونگین انداخت.

" چرا چرت و پرت میگی؟ ولم کن دیوونه خفه‌ام کردی! من چرا گول آروم بودنت رو خوردم و یادم رفت تو تعادل نداری؟

جونگین همونطور که سعی می‌کرد دست بک رو از خودش دور کنه گفت.

_ یااا همین الان داشتی ازم تشکر میکردی به همین زودی یادت رفت؟

بکهیون با لحن قهرآلودی گفت و دست به سینه، سمت پنجره برگشت.

جونگین به این اداهای دوستش عادت داشت پس چیزی نگفت. ولی با گذشت چند دقیقه و موندن بکهیون تو همون حالت، ترسید واقعا ناراحتش کرده باشه، پس سعی کرد از دلش دربیاره.  

" بکی؟ قهری؟! ببخشید! قهر نکن دیگه!

ناگهان بکهیون بلند قهقهه زد و جونگین ترسیده از بک فاصله گرفت.

_ دیدی! دیدی! دیدی بازم گول خوردی!

جونگین سری از روی تاسف تکون داد و با اعلام شدن ایستگاه بعدی،  کوله‌پشتیش رو روی دوشش انداخت.

" واقعا که! من چطور فکر کردم تو ناراحت میشی فرشته‌ی خل و چل!

همونطور که از روی صندلیش بلند میشد گفت و بک تا چند لحظه گیج لقبی بود که جونگین بهش داده بود.

⛓جـدا نــشـدنــی⛓Where stories live. Discover now