Part12

743 154 188
                                    

سـلامـ مـن اومـدمـ با پارت جدید و طولانی👶🏻💕
لطفا توضیحات این پارت رو کامل و دقیق بخونید :))
نظرات و سوالات رو هم جواب میدم مثل همیشه
ممنون که با ووت بهم انرژی میدین🦥💖
پارت بعد از پی نوشت تموم میشه یه وقت نصفه نخونین🤔

***

_ من دارم میرم!

حواسش به تماس‌هایی بود که بی‌جواب مونده بودن، پس واکنشی به حرف دوستش نشون نداد.

_ تو مطمئنی نمیخوای بیای؟

این بار سرش رو بالا آورد و سوالی به دختر روبه‌روش نگاه کرد.

* کجا؟!

_ سر قرار دیگه!

* آهان با همون پسره؟ اسمش چی بود؟

_ سهون! نگفتی میای یا نه؟

راکی بعد از مکث کوتاهی جواب داد:

* نه خودت تنها برو. من تو این مسئله دخالت نمیکنم.

وندی با ناراحتی آه کشید.

_ پس هنوز نظرت عوض نشده!

راکی در جواب فقط سر تکون داد. علاقه‌ای به صحبت درباره این موضوع نداشت.

_ آخه چرا؟ تو میتونی کمکمون کنی! میترسی ؟

* نه نمیترسم. فقط میدونم این کار شما به نتیجه نمیرسه.

راکی همونطور که مشغول چک کردن گوشیش بود، گفت.

_ دقیقا چرا نباید به نتیجه برسه؟

* چون هیون بین ابایی نداره که جلوی بقیه دست به هر کاری بزنه. پس جمع کردن مدرک بر علیهش وقتی خودش داره اون مدارک رو دستتون میده، بی‌معنیه.

_ این مورد فرق داره با بقیه. تو که خودت شاهدش بودی.

راکی دلش نمیخواست به یاد بیاره اما چشم‌های پر از ترس و سردرگمی پسر نوجوان، تصویری نبود که به سادگی از ذهنش پاک بشه. باید چیکار میکرد با منطق و احساسات متناقضش؟

وندی که سکوت راکی رو دید، ادامه داد:

_ به هر حال این یه فرصته برای رو کردن دست آدمای فاسدی مثل هیون بین و اون وو !

* چرا جمع می‌بندی؟ این مسئله به اون وو ربطی نداره.

راکی با اخمی که بین ابروهاش شکل‌گرفته بود، گفت.

_ تو هنوز میخوای ازش دفاع کنی؟ تا حالا نفهمیدی که اون آلفا دست کمی از برادرش نداره؟ بهتره واقع‌بین باشی این به نفع خودته.

* چرا ازش دفاع نکنم؟ اون وو نامزدمه!

تصویر اتفاقات اون شب از یک طرف و صحبت‌های وندی از طرف دیگه، آزارش میدادن.

⛓جـدا نــشـدنــی⛓Where stories live. Discover now