ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 124 ]

1.1K 220 38
                                    

پله ها رو یکی یکی پایین اومد و صحنه ایی که بلافاصله دید باعث شد شوکه به جلو قدم برداره و به منظره ی رو به روش نگاه کنه
چان با دیدنش دستشو پشت کمرش قرار داد و به خودش چسبوندتش و بک نگاهشو روی برفی و چندتا توله ی کوچولویی که کنار بدنش بودن گردوند.
اون کوچولوها زمان خوبی و برای به دنیا اومدن انتخاب کرده بودن.
بک میتونست صدای چانو بشنوه که به بقیه میگفت میتونن برن ولی نگاهش روی صورت سفید و صورتی اون کوچولو های دوست داشتنی بود.

-قشنگن نه؟

چان کنار گوشش پرسید و بک فقط تونست درمقابل بوسه ی گرمی که زیر گوشش نشست سرشو سمت شونش خم کنه و اره ی ضعیفی بگه..
چان با دیدن واکنشش خندید و دستشو دور کمر بک حلقه کرد و با خم کردن کمرش چونشو روی شونه ی بک قراره داد...

-چندتان...؟

بک با تردیدی که توی صداش مشخص بود گفت و حرفی که چان در جوابش زد فقط باعث شد سرشو بچرخونه و شوکه پلک بزنه

-پنج تا!

-اوه...

نجوای کوتاهی از بین لباش بیرون اومد و چرخید تا دنیل و به چان بده و جلوی برفی زانو بزنه..
دستش و با تردید به توله های کوچولویی که رنگ پوستشون واقعا دیدنی بود چرخوند و نوک انگشتش و به بینی یکیشون که خوابیده بود زد.
لبخند کوتاهی لب هاشو حالت دار کرد و سرشو بالا گرفت تا به چانیول خیره بشه

***

دسته ایی از موهاشو کنار زد و از خیسیش نوچی گفت
چند روزی میشد که از تماس بدنش با خیسی اب یا هرچیز دیگه ایی حس بدی میگیرفت و این برای جیمین به شدت عجیب بود!
اون هر روز به واسطه ی کارش و بدو بدوهایی که تو رسوندن خودش به کارهای پاره وقتش انجام میداد به شدت تحت فشار بود و همیشه بدنش زیر لایه ایی از عرق خیس بود.
پیکشو با دستمالی که جداره ی نم گرفتشو به دستش نمیرسوند بالا اورد و چشماشو بشت تا خنکی مشروب دوز بالایی که توی دستش بود گلوشو بسوزونه.
چشماش با حس سنگینی و عطر تندی که زیر بینیش پیچید خمار باز شد و دیدن دختر اشنایی که روی پاش نشسته بود فقط باعث بالا رفتن ابروهاش و نشون دادن چشمای پر سوالش بود.

-تو؟

با تکخندی که زد پرسید و همسایه اش که انگاری پاهاشو به جای صندلی اشتباه گرفته بود لبخند لوندی زد و خودشو روی پاش جلو کشید
دستاش و روی صورت جیمین قرار داد و جوری که انگار مدت هاس منتظر این لحظه بوده انگشتش و روی لب پایین جیمین کشید

-هی پسر..
نمیدونی که من چه قدر منتظر این لحظه بودم!

ابروهای جیمین با اخمی که کرد بهم نزدیک شدن ولی با نزدیک شدن سر دختر و چسبیدن لب هایی به لب هاش فقط تونست دستشو روی کمر باریکش بزاره و به خودش بچسبونتش!

تنها چیزی چه حدس میزد توی این موقعیت بتونه ذهنشو اروم کنه و بدنش و از فشار و استرس این چندوقت تخلیه کنه شاید یه سکس یه شبه با دختر روی پاهاش بود دریغ از اینکه خبر داشته باشه کارما چه اینده ایی رو براش برنامه ریزی کرده.

I Love YouWhere stories live. Discover now