ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 34 ]

3.6K 556 9
                                    

اون شب با تموم خوبی و بدی هاش گذشت اما وقتی فرداش به محض بیدار شدن چهره ی مینهو رو دیدم مطمئن شدم امروزمم قراره مثل دیروز مزخرف و دردناک تموم شه .
چشم هام باز شدن و خواستم عکس العمل سریعی از خودم نشون بدم که درد تیزی تو شکمم حس کردم .
چهره ام از شدت درد تو هم رفت و خودم و عقب کشیدم.
با نبود چانیول توی اتاق احساس نا امنی میکردم با این وجود که بودن پیش اون ببشتر از هرچیزی امنیتم و در خطر می انداخت .
لب زیریم و گاز گرفتم و سعی کردم خودم و ازش دور کنم .
برای چی اومده بود اینجا ؟؟؟
چرا نگاهش این طور بود؟؟؟
اونم اومده بود تا بگه مادرم هرزه اس ؟؟؟
از همون ۵ ماه پیش شب هام و با کابوس صبح میکردم و حالا ...
فکر کنم از این به بعد قرار بود روز هامم مثل شب ها مثل کابوس
بگذرن .
تموم شب صحنه هایی که توی این مدت برام اتفاق می افتاد جلوی چشمم بود و مطمئنم دیشب به خاطر کابوسی که دیدم میلرزیدم .

_ چ...چرا اومدی ا..اینجا ؟؟؟ از من چی می خوای ؟؟؟

صدای گرفته ام باعث شد نگاهم و از دست مشت شده و قرمزش بالا بیارم و بهش نگاه کنم .
با دیدن اشک هاش چشم هام گرد شد این اتفاق هم به کلکسیون
اتفاقات غیر قابل باورم اضافه شده بود .

_ اومدم دنبال پسرم ، تو رو می خوام !!!

با چشم های گرد نگاهش کردم این داشت چه چرتی برای خودش
میگفت ؟؟؟
با شنیدن ضربه های روی در نگاهم و به در دادم .
صدای عصبی چان از پشت در میومد و کمک زیادی به بد شدن حالم
میکرد .

_ م..منظورت چیه ؟؟؟ پ..پسرم ؟؟؟
ب..با م..منی ؟؟؟

با اخم و خنده گفتم :

_ مینهو این در لعنتی رو باز کن ، خودت میدونی بیام تو چی میشه ؟؟؟
اون الان اماده نیس لعنتی !!!

_ چ..چان !!!

پر از خواهش صداش زدم و اون با مهربونی و صدای گرفته ایی جوابم
و داد .

_ جانم ؟؟؟
بک حالت خوبه؟؟؟؟
مینهو، بیا این در و باز کن !!!

با چشم های خیس شدم به مینهو نگاه کردم و با دیدن نگاه اون روی شکمم خودم و عقب تر کشیدم

_ خ..خواهش م..

_ ا..اون م..موجود ت..توی ش..شکمت ب..بهت ا..اسیب م..میزنه ،
اماده شو باید بریم سقطش کنی از اولم این اشتباه بود که با وجود
جنسیتت اون و توی این چند وقت تو بدنت نگه داری …

بی احساس اما با نگرانی گفت و با حرفش انگار اب سردی روم
ریخته باشن با شوک نگاش کردم و با گرفته شدن مچ دستم اشک
هام با شدت بیشتری ریختن !!!
امکان نداشت بزارم اسیبی به پسر کوچولوم که انگار خطر و حس
کرده بود و بیشتر جنب و جوش میکرد بزنن.

_ ن...نه و...ولم ک...کن ، خ..خواهش م...میکنم ا...اذیتم نکن ....
و..ولم کن م..من دوسش دارم !!!
به ت..تو چه ؟؟
ب..به تو هیچ ربطی نداره ... و..ولم کن !!!

I Love YouWhere stories live. Discover now