ɪ ʟᴏᴠᴇ ʏᴏᴜ [ ᴇᴘ 75 ]

1.6K 327 16
                                    


اهنگ این پارت و میتونید توی چنل ناشناس تلگرامم دانلود کنید 🥀
@Black_queen88
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

با باز شدن در اتاقم سرم و بالا گرفتم و تونستم صدای گریه ی دنیل و بیشتر از قبل بشنوم ...
یک ساعت پیش که توی اتاق دنیل تنهاشون گذاشته بودم اون ساکت بود و چند دقیقه ایی مسشد که صدای گریه اش و میشنیدم ...
خب فکر‌ میکردم از پس ساکت کردنش بر بیاد اما چشماش ..
به چشم های پر شده از اشک بکهیون نگاه کردم و با تعجب عینکم و گرفتم و درحالی که روی پوشه ی باز شده مینداختم بلند شدم و سمتش رفتم ...

_ چی شده ؟؟؟

_ ده دقیقه اس شروع کرد به گریه کردن و ساکت نمیشه ...

اون با بغض جمله اش و تموم کرد و من با تعجب به دنیل که صورتش از گریه سرخ شده بود نگاه کردم ...

_ چرا یهو شروع به گریه کرد ؟؟؟

_ نمیدونم ، م...من اصلا بهش دست نزدم فقط ن...نگاش کردم بعد یهو خودش ...

اون با وحشت و ترس شروع کرد به توضیح دادن بی گناهی خودش اما با لرزیدن لب هاش و اشک هایی که با شدت بیشتری میریختن دستم و جلو بردم و قبل از گرفتن دنیل صورتش و از اشک پاک کردم و همون طور که سمت مبل هدایتش میکردم با لحنی که رگه هایی از عصبانیت توش موج میزد گفتم

_ خب به درک که گریه کرد تو چرا گریه میکنی ...

یکم بعد دنیل با ضربه هایی که به پشتش میزدم اروم گرفت و من کنار بکهیون که خیلی شق و رق روی مبل نشسته بود و هر بار که جلوش رد میشدم با چشمای رنگ دریاش دنبالم میکرد نشستم ...
به خاطر صدای بلند چند دقیقه قبلم از نگاه کردن توی چشمام طفره میرفت .
بچه رو که از لمس شدن خمار شده بود و سمتش گرفتم و اون با وحشت نگاهش و بین من و دنیل چرخوند و درحالی که با تعجب بهم خیره شده بود گفت

_ چیکار داری میکنی ممکنه بازم گریه کنه...

_ اشکالی نداره ...

وقتی از جا گرفتن دنیل بین دست هاش مطمئن شدم کمرم و به قسمت پشتی مبل تکیه دادم و بهش خیره شدم ...
دنیل به محض اینکه متوجه شد کسی قصد نداره بدنش و لمس کنه سرش و به دو طرف تکون داد و صورتش و برای گریه کردن جمع کرد که بکهیون خیلی سریع دستاش و بالا تر برد و دنیل و بیشتر توی هوا نگه داشت و بعد وقتی دید لب های بچمون برای گریه باز شده با ترس گفت

_ چ..چانیول بیا بگیرش داره گریه میکنه ...

_ اشکالی نداده بزارش روی شونه ات و پشتش و بمالون حتما خوابش میاد ...

_ م...من بلد نیستم ..

اون ۱۹ سالش بود و عادی بود موقع گریه کردن بچه هل بشه ...

_ کاری نداره که …

با مهربونی گفتم و کمکش کردم سر دنیل و روی سینه اش بزاره و باسنش و با دست دیگه اش بگیره...
صدای دنیل درحالی که این بار سرش روی سینه ی بکهیون قرار داشت قطع شد و چشمای خمارش کم کم بسته شدن ...

I Love YouWhere stories live. Discover now