فصل اول قسمت هجدهم( قلب ِ من)

760 174 228
                                    

شیانگ لبه تخت نشست و پاستیل را بالای سرش گرفت " یوهو، گازش بزن ببینم "

ییبو با شيطنت زبانش را روی لب پایینی کشيد " بدش به من عوضی "

شیانگ پاستیل را پایین آورد و با فشار وارد دهن پسر کرد وقتی دستانش را بيرون کشيد خیسی بزاق دهان ییبو زل گرفته بود" کثافت فکر می کنی من دوست پسرتم که مکم می زنی؟"

جی جی پاهايش را ماساژ می داد" هوی خوب واسه خودت داری استراحت می کنی "
آنها به نبود ییبو عادت داشتند اما به بیمار دیدنش هرگز!

سرش را تکان داد" حالا از حسودی نمیر، لینا کجاست دلم واسه‌ ش تنگ شده ".
حرف را عوض می کرد از این که او را ضعيف می دیدند ناراحت بود

شیانگ از گردنش آویزان شد " واسه‌ خودش یا ماساژش؟"
مسلما برای ماساژ های خوب و حرفه ایی اش

با لبخند دندون نمایی خيره اش شد

اما یک دفعه هر سه با صدای کوبش در اتاق از جا پریدند
زیر لب زمزمه کرد" بانی حسودم"
"مگر نگفتی خوابم مياد؟"

جی جی هوف صدا داری کرد " ای بابا اینم که پلاسه "
بايد آنها را کمی ادب می کرد واقعا گارد بدی نسبت له جان داشتند

ییبو موهایش را ناز کرد " آروم بگیر "
جی‌ جی‌ با این نوازش آرام شد، او آرامش ییبو را ، این لبخندهایش را مدیون همین شخصی بود که‌ از آن‌متنفر است

مسیر نگاه جان به آن ها بود
یکی پاهایش را ماساژ می داد و دیگری پاستیل در دهانش می گذاشت تازه از نبود آن یکی هم غمگین بود

" ییبو!"

جان عصبی پلک هایش را روی هم گذاشت ، چگونه‌ می گذاشت هرکسی به او دست بزند؟ نمی دانست کلا به شکل مطلق به شیائو جان متعلق است؟

" برو اون طرف ديگه مسخره "و شیانگ را هل داد...

چشمک شیطانی زد " عزیزم بیا اينجا " و به کنار خودش‌ اشاره‌ کرد

هرچند سخت بود اما جان باید می رفت ،می رفت و عروسک بد عادتی که به بغل همه می رفت را از میان بر می داشت‌
ییبو به محض نزدیک شدن جان دستش را گرفت و کشيد " خب دیگه خوش گذشت پاشید برید می خوام یکم عشقمو ببينم " و دست های جان را با علاقه‌ بوسيد " ببین دستات چقدر ظریفه‌... آخه می دونی اين دستا برای چه کاری خوبه"

جی جی پوف صدا داری کشیدی"یا وانگ ییبو واسه‌ اون کاری که‌ تو مغزت هست دست ظریف خوب نیست "

جان احساس می کرد داغ کرده، این شخص و اشخاص دور و بر او آنقدر بی حیا بودند؟

ییبو دوباره‌ دست های جان را بوسيد " نیازی نیست کاری کنه همین که‌ دست بگيره...." اما با تو دهانی جان ساکت شد " خفه شو بی حیا"

عشق زرد Onde histórias criam vida. Descubra agora