اکسترا۱

790 172 267
                                    


" خب بیا حداقل‌ بغلم کن"

جان تکان آهسته ایی خورد " خفه شو و بخواب "

مگر می شد در یک بستر باشند و از او دور باشد؟
خودش را از پشت‌ به جان چسباند " من پیگی م ، یه پیگی کیوت... بیا بغلم کن"

جان با آرنجش از پشت‌ به او ضربه‌ زد " گمشو اون طرف، تو تنها چیزی که نيستی الان کیوته.... فعلا یه شیر گرسنه ایی "

زبان ییبو کل گردنش را متر کرد
" آخ چه خوشمزه ایی"

خاک ، واقعآ خاک برسرش که‌ کافی بود ییبو دوبار لمس اش کند آن وقت این‌گونه عنان از کف می داد
به این شکل که واقعآ دلش می خواست خودش را به او فشار دهد

" برو سر جات و از من فاصله بگیر"

اما ییبو بی توجه به او جان را چرخاند و خودش را روی او کشيد
کمی از سنگینی وزن اش را روی جان رها کرد " من امشب تا تو رو با این دستام لخت نکنم، صداتو بلند نکنم، با خودم یکیت نکنم آروم نمی شم"

نفس های سنگين جان به صورت اش می خورد" و من اگر امشب رو به کامت زهر نکنم اسمم شیائو جان نيست می تونی بهم بگی کدو حلوایی "

خودش‌ را بیشتر روی او فشار داد" اوه بیبی کدو حلوایی چرا؟ تو همه چيز منی "

جان بود دیگر، می گفت‌ زهر می کنم زهر می کرد
با یک حرکت‌ او را از خودش‌ دور کرد و از جا بلند شد" برو بغل همونی بخواب که به خاطرش داری منو می پیچونی "
سپس بالشت ییبو را با یک حرکت‌ از زیر سرش کشید و به بیرون اتاق خواب پرتاب کرد " گمشو بيرون، رو اعصاب منم راه نمی ری "

واقعآ عصبی بود
و ییبو بهتر دیر کمتر سر و صدا کند
حداقل‌ نه آلان که جان با فریاد هايش چهار ستون خانه را می لرزاند

همانند یک کودک گناه کار سر به زیر از اتاق خارج شد که دوباره‌ تلفن همراه اش صدا داد و کمی بعد صدای جی جی‌ در خانه پخش شد " بوبو چرا نمیای پس ...قرار استخر......"

تکه های موبایلش هرکدام گوشه ایی خودنمایی می کرد و ییبو مگر جرأت داشت حرف اضافه ایی هم بزند
دستانش را بالا برد " می دونم عزیزم صلاح دونستی ...اصلا به نظر منم این‌که آلان به بیست قطعه‌ نامساوی تقسیم شده‌ خیلی خیلی قشنگ تره...کارخونش خره نمی فهمه بايد بیاد از همسر قشنگ من سوال بپرسه "

" فقط امشب خفه‌ می شی...صداتو بشنوم وانگ ییبو نشنیدم "

" باشه عزيزم من خفه م‌...."
و در اتاق محکم‌ بهم کوبيده شد

عصبی روی کاناپه نشست‌
از دست ییشینگ و رفتار هایش
کسی نبود به او بگوید سوک را می خواهی؟ قصد از دل در آوردن داری چرا پای ییبوی بیچاره را به‌ ماجرا باز می کنی؟

از عصری که‌ ییشینگ گفته بود به استخر بروند و دخترا هم بيايند، بيايند که‌ دور و بر سوک را شلوغ کنند جان همچون یک دیوانه زنجیری ییبو را مورد آماج حمله هایش گذاشته بود

عشق زرد Where stories live. Discover now