فصل دوم پارت ۳

625 151 194
                                    

کلافه دستش اش را پس زد اما نتوانست بر او غلبه کند ، کمی این روز ها ضعيف شده بود...خیلی نمی تواست بر این مرد چیره شود
با لحن شاکی نالید " یا لی سوهو دست از سرم بردار، چرا نمی ذاری اول صبحی بتمرگم"و خمیازه ایی کشید

شب پیش تا نیمه را طبق خواسته سوهو گذارنده بودند و سوهو صبح نشده شروع می کرد
گویی این مرد دچار یک نوع حریص بی پايان نسبت به او شده‌ بود که‌ با هر بار بوسيدن،  بوییدن،  لمس کردن نه تنها آرام نمی شد بلکه بیشتر هم خواستار شد!
انقدر بیشتر که گاهی سوجون را مثل همین الان به سطوح می آورد که لب به اعتراض بگشاید....

محض رضای هرکسی سوجون هم به استراحت نیاز داشت؟ مگر نه؟!
کاش کسی به او می فهماند سوجون بیمار است و هنوز آنقدر قوی نشده است که بتواند این حجم از خواستن های سوهو را تاب بياورد! آنها باید آرام آرام پیش بروند نه به این سرعت...

سوهو فرصت طلب قهاری شده بود که با این خمیازه سوجون زبانش را به سرعت وارد وارد دهان او کرد و با ولع  یک کام اساسی برای خودش‌ گرفت " عشق من به جای این حرفا بذار به کارم برسم"

کار خاصی نداشت،  تمام روز دستش در شلوار سوجون بود، سوجون نمی فهمید مرگ او چيست ؟ کی قصد پایان دادن به این‌ کار هایش را داشت؟ با یک رست کوتاه  سوجون می توانست‌ استراحت کوتاه مدتی داشته باشد و این اتفاق اصلا بد نبود

" دستت رو در بیار ، حالت بهم نمی خوره؟" هر چند هم که عاشق هم باشند یک جایی انسان خسته‌ می شود دیگر نه؟!

اطراف دهانش را لیس زد، سوجون یک آب‌ نبات لیمویی بود هرچه بیشتر میخورد بیشتر مزهاش را زیر دندان می فهمید " نه ! واقعا دوستش دارم،  نمی تونم ولش کنم"

سوجون با غیض رو برگرداند،  نمی دانست با اين ورژن کنه و چسب سوهو چه کند؟
کسی سوهو را از برق می کشيد
نه به گذشته و نه به اکنون‌!

گذشته....
حتی اسم گذشته باعث می شد چشمانش اشکی شود به گونه ایی که تمام بدنش بلرزد
سوهو سنگ دل گذشته یک دفعه‌ مهربان شده‌ بود و سوجون خيلی به این نوع او عادت نداشت

شش ماه تمام کار و زندگی را به امان خدا  رها کرده بود تا  به او بچسبد... منیجرش تماس که می‌ گرفت  با جملاتی نظیر" دارم از عشقم پرستاری می کنم" او را می پیچاند عشقی که‌ یک بار با زشت ترین الفاظ و رفتار از خود رانده بود و اکنون‌ به قصد دلجویی تمام زندگی اش‌ را رها کرده بود

ولی حقیقیت این بود ‌که‌ سوجون دل شکسته تر از این حرف ها بود اگر چه به زبان نمی آورد!

سوهو گاهی خلق و خوی پدرش را نشان‌ میداد و گاهی درست‌ عکس او میشد، این موضوعی  بود سبب تعجب سوجون میشد!

روز های ابتدايي که سوجون به هوش آمده‌ بود برای بسياري از نیاز هايش  به کمک دیگران نیاز داشت‌ و چه کسی  می توانست‌  منکر  هیکل زیبای  برهنه  او شود؟

عشق زرد Where stories live. Discover now