|Chapter 4|

515 135 60
                                    

قسمت چهارم => زندگیِ جدید.

بذارین قبل از شروع یه چیزی بهتون بگم، از من به شما نصیحت، هیچوقت از سر جوگیری یا تو عصبانیت تصمیم نگیرین چون بعدش بدجوری بگا میرین و این اتفاقی بود که برای لری بیچاره و کصخلِ داستان افتاد.

درست بعد از اینکه پسرا برای کور کردن چشم همدیگه با همون ریخت و قیافه‌ی درهم و داغون برگشتن سر میز تا به قرارشون رسیدگی کنن، هر دو طی یک حرکت خیلی ناشایست، به فرد روبروشون زل زدن و گفتن.

+ دوست پسرم شو!

_ دوست دخترم شو!!

یکم برای این کار زود بود، خب آخه کدوم آدم شل مغزی با کسی که فقط یه روزه می‌شناستش -اونم در حد چندتا گفت‌و گو- تو اولین قرارشون، رل می‌زنه؟

خب معلومه، هری و همینطور اکسِ احمقش.

آره اونا رل زدن و خوشحال و شاد و خندان برگشتن خونه ولی قرار نبود بعد از اون اتفاق اوضاع اینقدر پیچیده شه، مثل دو روز بعدی که انگار همه چی آروم بود چون همین‌که چندتا استاکر از هری و دوست‌دخترش عکس گرفتن، لویی دیگه کارِ رو مخی انجام نداد و غیبش زد و طبق نتیجه‌ای که هری گرفت، اون حسودیش شده بود و به زودی با چمدون و شیشه‌ی سوسک هاش برمی‌گشت خونه و از پسر می‌خواست تا بکنتش، یعنی چیز.. می‌خواست تا ببوستش اما هیچی اونطور که برنامه ریخته بود، پیش نرفت.

وقتی هری با رضایت از تخت نرم و گرمش بلند شد، رفت دوش گرفت، صبحونه خورد، تو اینستا چرخید و بعدش با یسری پست روبرو شد که معدش رو بهم ریختن و جونم بگم براتون که اون پست ها در واقع مربوط بودن به لویی تاملینسون!

مثل اینکه اون پسره ی وحشی به طور رسمی اعلام کرده بود که با متیوس جونز قرار می‌ذاره و کلی عکس عاشقانه‌ و چندش -البته از نظر هری- ازشون منتشر شده بود که موجب می‌شد اکسش حس کنه یه ده سال پیرتر شده، اونم فقط تو چند دقیقه‌ و باید بگم قلب هری بدجوری تیر کشید و همین‌که چشمش به عکسی افتاد که توش اون دو نفر داشتن هم رو می‌بوسیدن، اونقدر از درون فرو پاشید و عصبانی شد که ماگ قهوه و گوشیش رو همزمان با هم سمت دیوارِ آشپزخونه پرتاب کرد و بعدش هم میز صبحونه ی قشنگش رو خرد و خاکشیر کرد، بهرحال اون پسر یه ببر زخم خورده بود که حس می‌کرد بدجوری بهش نارو زده شده.

هرچند حق نداشت چنین فکری بکنه وقتی خودش هم دست کمی از لو نداشت اما با این‌حال تمام روز عرض خونه رو طی کرد و به موهاش چنگ انداخت و با تصور متیوس، به درب و دیوار مشت زد، آره اوضاع بدتر از چیزی که فکرش رو بکنید بهم ریخته بود.

هری با قلبی شکسته، بغضی چند کیلویی و دست‌های درب و داغون کف خونه نشست و اجازه داد موهاش صورتش رو بپوشونن، اگه دیوید اون حالتش رو می‌دید حتما خیلی براش تأسف می‌خورد چون شده بود دقیقاً عین مجنون بدبخت بیچاره‌ای که لیلی دورش زده اما خب در آخر، تصمیم گرفت یه حرکتی بزنه پس بلند شد، کتش رو پوشید و سمت در خونه راه افتاد تا به دیدن لویی بره و بعد از لت و پا کردن متیوس، برش گردونه خونه اما همین‌که در رو باز کرد با صورت خوشحال و ذوق زده‌ی سارا روبرو شد که با یک جعبه شیرینی به دیدنش اومده بود.

Fuck You | L.SWhere stories live. Discover now