|Chapter 10|

473 115 159
                                    


قسمت دهم => گورکن مبتدی!

قبل از شروع باید یه سوال ازتون بپرسم دوستان؛

تاحالا کسی رو کُشتید؟

منظورم از کسی، سوسک و مورچه و از این قبایل نیست! منظورم انسانه، دقت کنید! آدمیزاد! از اون جانورهای دوپا که ریدن تو طبیعت. کُشتید یا نه؟
خب اگه نه، پس نمی‌فهمید هری در اون لحظه چه احساسی داشت!

درسته که اون یه موجود دوپا رو کُشته یه انگل محیط زیست رو از زمین حذف کرده تا با تجزیه شدنش به طبیعت خدمت کنه ولی لعنتی اون انگل مادر شوهر بهترین دوستش بود که خودش تا چند سال دیگه می‌رفت اون دنیا! هرچند شاید هم قرار بود دو برابر هری عمر کنه، بهرحال که اون پسر باید به خودش دلداری می‌داد نه؟

این یکی از ویژگی های قاتل ها بود که لویی جهت جلوگیری از سکته کردن هری بهش گفته و ازش خواسته بود خونسردیِ خودش رو حفظ کنه. همون خونسردی ای که تا چشمش به دیوید افتاد دود شد رفت هوا و یه استرس کشنده جایگزینش شد.

+ به من نگاه کن هری! حواست رو به من بده! نفس عمیق بکش و سعی کن فراموش کنی چیشده.. همه چی رو بسپار به من!

حرف‌های لویی رو تو ذهنش مرور کرد و نفس عمیقی کشید. اونا واقعا شانس آورده بودن که وقتی با پسرا روبرو شدن در صندوق بسته بود و استیو نتونست جسد مادرش رو ببینه.

حالا اون دو نفر تو خونه‌ی استیو و دیوید روی مبل گران‌قدرشون، روبروی اون دو مرد نشسته بودن و هری مدام کف دست های عرق کردش رو به شلوارش می‌مالید و منقطع نفس می‌کشید. البته لویی هم دست کمی ازش نداشت چون محض رضای خدا پسرا با نگاه های موشکافانه و ترسناک جوری بهشون زل زده بودن که انگار می‌دونستن اون دو پسر زن بدبخت رو از پله ها انداختن پایین!

اون نگاهِ استیو با چشم های ریز شده و لب های بهم فشرده جوری هری رو معذب و هول کرد که ناخودآگاه با صدای بلندی فکر کرد.

_ اصلا شما اینجا چیکار می‌کنید؟!

و گند زد.

لویی آه کشید، ابروهای استیو بالا پریدن و قبل از اینکه بخواد هری رو قهوه‌ای کنه دیوید با لبخند به حرف اومد.

_ حالت خوبه هری؟ اینجا خونمونه..
_ آهان.. آره..

با حواس پرتی دکمه های یقش رو باز کرد تا بتونه نفس بکشه، فکر جسدی که تو ماشینش خوابیده لحظه‌ای هم از سرش نمی‌پرید و حالا جلوی خانواده ی مقتول نشسته و منتظر بود هرآن مورد بازجویی قرار بگیره و بعد دست‌بند به دست شوت بشه کنج زندان.

_ باورم نمی‌شه که اینکارو کردید!

که یجورایی هم بهش نزدیک بود پس با حرفی که از لب‌های دیوید بیرون اومد نگاهش رو با وحشت بهش دوخت و آب دهنش رو با سر و صدا قورت داد. یعنی اون همه چی رو فهمیده بود؟

Fuck You | L.SWhere stories live. Discover now