کاور : دیگه کیه که این تخمِ جن رو نشناسه-
~°~°~°~
ماشین برای چندمین بار به یک سرعت-گیر نزدیک شد و من مجبور شدم دوباره تمام حواسم رو به موهیتوی بین دست های کوچیکِ جونگین بدم که با نهایت لجبازی بهش چسبیده بود و راضی نمیشد که دور بندازدش!
حتی میتونستم همونطور که همراه جونگین روی صندلی های عقب نشستم، چهره ی مرد مو طلایی رو توی آیینه ببینم و بفهمم که اون هم دقیق تر و آروم تر از همیشه رانندگی میکرد تا مبادا لجبازی های جونگین کار دستمون بده...
و با رد کردنِ سرعت گیر، برای چندمین بار رو به دختربچه ی نشسته روی پاهام لب باز کردم:
"مجبور نیستی همه ی نوشیدنیت رو بخوری عزیزکم! اگه سیر شدی پس چرا هنوز نگهش داشتی؟"و اون درحالی که کمی خوابالود بود و در عینِ حال خودش هم نمیخواست محتویاتِ لیوانش رو روی سرِهمیِ جدیدش یا بافتِ گرمِ آستین بلندش بریزه، جواب داد:
"همه ش رو میخورم! ولی الان نه!"و این بار مردِ مو طلایی با لب باز کردنش به کمکم اومد:
"پس نیازی نیست اون رو با خودتون بیارید خانمِ جئون... چون رزلا میتونه هر وقت که بخواید براتون توی عمارت موهیتو درست کنه."و جونگین انگار که با همراه شدنِ وی توی بحثِ ما، لامپِ فرضی ای بالای سرش روشن شده باشه، همونطور نشسته روی پاهام چرخید تا رو به مرد سوالش رو بپرسه:
"آقای وی! شما معمولا یک لیوانِ بزرگِ موهیتو رو کامل میخورید؟!"خب... اون سوال شاید توی لحظه ی اول به گوشِ شنونده ش بی ربط و عجیب به نظر میرسید! شاید همین دلیلِ نگاهِ گیجِ اون مرد از توی آیینه به من بود که انگار برای جوابش کمک میخواست...
ولی منی که میدونستم جونگین اخیرا چطور به اون مرد و مرموز بودن هاش جذب شده و به هر دلیلی تا حدودی اون رو الگوی خودش قرار داده، میتونستم بفهمم که چرا همچون سوالی پرسیده.
پس با تکون دادنِ سرم به دو طرف و ابرو بالا انداختن برای نگاهِ مردِ توی آینه، بهش جوابش رو دیکته کردم و اون سریعا اطاعت کرد:
"نه خانمِ جئون... معمولا یک لیوان موهیتو به اون اندازه برام زیاده و نمیتونم تمومِش کنم! مخصوصا وقتی که ناهار زیاد خورده باشم."خب... من و اون مرد میدونستیم که اون کلمات فقط پشت سرِ همدیگه صف کشیده بودند تا یک سری جمله ی دروغ برای گول زدنِ دخترکِ لجبازِ توی ماشین جور کنند...!
و جونگین درست طبقِ پیشبینیِ ذهنیم، لیوانِ نیمه پُر رو به دستم داد و با خیالی آسوده به سینه م تکیه داد تا چُرت بزنه:
"برای من هم زیاده و نمیتونم تمومش کنم!"

YOU ARE READING
the ShowCase :::...
Romanceıllıllı ویترین ıllıllı + خب ، جونگکوک. بهم بگو...چی میبینی؟ - یک بدبخت بیچاره...یک جنس...یک هرزه! + میخوای بدونی من چی میبینم؟ - ....؟ + یک شاهکار...یک زیباییِ غیر قابل انکار! ~.~ ~.~.~ فیکشنی که در "کلیشه ترین" و "قابل پیشبینی ترین" وضعیت شروع میش...