-
🚨 امشب دو پارت ویترین داریم >< 🚨
یادتون نره این پارت رو ووت بدید،
بعد برید پارت بعدی بنفشک های قلبِ هانی♡~°~°~°~°~
ماشین دوباره به سمت مقصدی که هیچ ایده ای نداشتم کجا میتونست باشه، به راه افتاده بود...
ولی سکوتی که ایندفعه فضا رو پر کرده بود، حتی عجیب تر از دفعه ی قبل بود! چون حالا حتی من هم نمیتونستم با پرسیدن سوال هایی که توی سرمه، اون سکوت مزخرف رو بشکنم.
نه اینکه نخوام این کار رو بکنم!
البته که میخوام بپرسم و بدونم که اون درباره ی چی حرف میزد!
میخوام ازش بپرسم اینکه "جواب سوال من جلوی چشم هامه؟!" چه معنی میده؟!ولی چطور میتونم وقتی یک نوزاد رو توی بغلم نگه داشتم و تمام تلاشم رو میکنم تا تکون خوردن های ماشین بیدارش نکنه و گریه ش رو در نیاره، به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم؟!
میدونم که الان نمیتونم از مرد مو طلایی ای که کنارم نشسته جوابی بگیرم...
و حتی خودم هم نمیخوام به جوابش فکر کنم...!چون به هر دلیلی که نمیدونم، وقتی که اطراف اونم، همه ی احتمالاتِ ذهنم میتونند غلط باشند!
و اینکه اون قطعا میتونه متفاوت ترین جوابی که در عین دور بودن از توانایی حدس زدنِ ذهنِ من، کاملا هم منطقیه رو به زبون بیاره و باز هم کاری کنه که من شبیه به یک احمق جلوه کنم!از این وضعیت متنفرم.
از وضعیتی که انگار هر لحظه فکر میکنم همه چیز رو فهمیدم و مرد مو طلایی دیگه چیزی برای پنهان کردن از من نداره.... اما بعد میفهمم که اشتباه میکردم!
میدونم که حالا از خیلی چیزهای بیشتری نسبت به قبل خبر دارم... ولی من از اولش هم نخواستم اون اطلاعات رو فقط برای این بدونم که بفهمم چی داره توی سرِ آدم های کله گنده ی کشورم میگذره.
من واقعا هیچوقت به سیاست اهمیتی نمیدادم...
من به اون مرد اهمیت میدادم!تنها دلیلی که خودم رو توی این هچل انداختم و برای همچین تجربه ی مزخرفی مثل امشب، داوطلبانه جلو اومدم، این بود که مردِ گیر افتاده پشت چشم های بی روحِ وی نزدیک تر بشم و نجاتش بدم!
اما چرا حس میکنم هنوز هم بعد از گذروندن بیشتر از نیمی از این مأموریت و تجربه کردن تمام لحظه های غیر واقعی ای که امشب از سر گذروندم، هنوز هم چیزی درباره ی اون نمیدونم؟
نفسم رو با حرص بیرون فرستادم.
من همیشه اینطور اینقدر ناتوان، توی نگرانی هام غلت نمیزنم... شاید به خاطر اضطراب بی اندازه ایه که امشب تجربه کردم...شاید هم فقط به خاطر الکل سبک و نه چندان زیادیه که بعد از نوشیدنِ اون بطری سوجو، هنوز توی خونم جریان داره...

YOU ARE READING
the ShowCase :::...
Romanceıllıllı ویترین ıllıllı + خب ، جونگکوک. بهم بگو...چی میبینی؟ - یک بدبخت بیچاره...یک جنس...یک هرزه! + میخوای بدونی من چی میبینم؟ - ....؟ + یک شاهکار...یک زیباییِ غیر قابل انکار! ~.~ ~.~.~ فیکشنی که در "کلیشه ترین" و "قابل پیشبینی ترین" وضعیت شروع میش...