13↝خلسه‌ی شیرین

1K 168 37
                                    

کف دستش رو روی زمین کشید و همراهش پنجه هاش رو جمع کرد جوری که گل و برگ های خشک شده بین انگشت هاش قرار گرفت و قسمتی از اون زیر ناخن هاش رفت. چشم هاش رو باز کرد و به جونگ‌کوک که روش خیمه زده بود چشم دوخت. دست هاش رو دور گردنش حلقه کرد و سرش رو به سمت خودش کشید تا بتونه دوباره لب های نرمش رو حس کنه. لمس های آلفا باعث شده بود به خودش بپیچه و بیشتر و بیشتر اون رو بخواد!
همه جا تاریک بود و جز جونگ‌کوک چیز دیگه‌ای رو نمی‌دید. جونگ‌کوک طبق خواسته‌اش عمل کرد و لب هاش رو به آرومی رو لب های خشکش قرار داد. به محض رسیدن لب هاشون به هم چهره‌ی متعجب هیونجینی که کنار درخت رهاش کرده بود رو دید.
شوکه شد..‌.
در حالی که نفس هاش به شمارش افتاده بود، از خواب پرید.
بخاطر خوابی که دیده بود بدنش گر گرفته بود. پتو رو از روی خودش کنار زد و از لیوان آبی که قبل خواب روی میز گذاشته بود، نوشید.
چند دقیقه بی‌حرکت رو تخت نشست و به نقطه نامعلومی روی زمین خیره شد.
سردردی بدی به سراغش اومد و باعث شد پلک هاش رو روی هم بفشره.
خواب بدی که دیده بود رو درک نمی‌کرد. تو سرش هزاران سوال درباره‌ی اینکه چرا همچین خواب منحرفانه‌ای رو با جونگ‌کوک دید پر شد اما در آخر همشون بی‌جواب باقی موندن.
با اینکه آب خورده بود و چند دقیقه‌ای از کابوسی که دیده بود می‌گذشت اما باز هم گرمش بود.
حس عجیبی داشت جوری که دلش می‌خواست تو خودش بپیچه و درست مثل خوابش اون روش خیمه بزنه! بخاطر فکر منحرفانش کف دستش رو به گونه‌ش کوبید و سیلی نسبتا محکمی به خودش زد.
اون حق نداشت وقتی با هیونجین تو رابطه‌ست اجازه‌ی همچین افکار منحرفانه‌ای رو درباره‌ی برادر هیونجین رو به خودش بده حتی اگه تمام اون افکار منحرفانه تو سرش صف کشیده بود و برای خودشون رژه می‌رفتن.
نور کمی رو از اتاق لباس ها دید، بخاطر صدا های آروم و نامفهومی که از همون سمت می‌اومد کنجکاو شد و از روی تخت پایین رفت. وقتی وارد اون اتاقک کوچیک شد سرگشته و حیران به شوهوا خیره شد.
همون موقع بود که شوهوا متوجه‌ی رایحه یونا که تند تر از همیشه بود، شد.

شوهوا بخاطر تو رات رفتنش، حالش خوب نبود! با دیدن پورن و خودارضایی می‌خواست به راتش پایان بده و همون موقع یونا مچش رو گرفت و بد تر از همه رایحه‌ی وانیلی یونا بود که شوهوا رو به مرز دیوونگی می‌‌کشوند. شوهوا مثل جونگ‌کوک نبود که بتونه جلوی خودش رو بگیره. اون دقیقا مثل هیونجین بود، آلفایی که وقتی تو رات می‌ره نمی‌تونه خودش رو کنترل کنه. یه الفای سست عنصر و حشری!
چون پشت به یونا بود، اون دختر جز شنیدن صدای فیلم پورنی که درحال پخش بود چیز دیگه‌ای ندید پس قبل اینکه چیز بیشتری ببینه شورتکش رو بالا کشید و دامنش رو پایین اورد. فیلم رو قطع کرد و عصبانی به طرفش برگشت. بخاطر رایحه‌ی تلخ شده‌ای که یونا فکر می‌کرد بخاطر عصبانیتش باشه یه قدم به عقب برداشت. از چیزی خبر نداشت و دلیل نگاه های عجیب شوهوا رو به خودش نمی‌دونست با این حال از مشکلی که داشت به دختر مقابلش گفت‌.
-از وقتی که بیدار شدم بیش از حد گرممه و حس عجیبی دارم. من حالم خوب نیست اما نمی‌دونم باید از کی کمک بگیرم.

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Where stories live. Discover now