32↝جشن امگای باردار

901 164 23
                                    

《بیست دقیقه قبل》
ییرن ناامید از کنسل شدن جشن کوچیکشون موبایلش رو به بکهیون داد و گفت:
-یجی قبول نمی‌کنه!

بکهیون مردمک هاش رو تو کاسه چرخوند و تک خنده‌ای کرد. موبایل ییرن رو از دستش گرفت و اون رو زیر گوشش قرار داد.
-فکر می‌کنی این جشن برای توئه؟ باید بگم جواب سوالم منفی چون تو نه یه امگا هستی نه بارداری پس دختر خوب بشین تو خونه و توی چیزی که به تو ربطی نداره دخالت نکن!

یجی با ولوم ضعیفی گفت:
-واقعا این کار نیازه؟

این جشن تقریبا یه رسم به حساب می‌اومد و وقتی موضوع جشن باشه برای بکهیون مهم ترین مسئله به حساب می‌اومد. همین الانش هم برای این جشن کوچیک دیر کرده بودن! باید وفتی فهمیدن یونا بارداره به دیدنش می‌رفتن.
-ما همین الانش هم بیرون عمارت هستیم و یکم دیگه میایم تو!

با قطع شدن بی‌مقدمه‌‌ی تماس، موبایل رو از گوشش فاصله داد و به صفحه‌ش چشم دوخت.
-بدون اینکه چیزی بگه قطع کرد! مثلا داشتیم باهاش هماهنگ می‌کردیم!

ییرن بازوی بکهیون رو گرفت دور تر از بقیه با ولوم پایینی جوری که فقط خودشون بشنون گفت:
-این همه آدم جمع کردی بی‌هیچ خبر می‌خوایم بریم اونجا، اگه جونگ‌کوک خوشش نیاد چی؟

بکهیون با صدای بلند خندید و دستش رو به بازوی ییرن زد.
-خیلی بامزه‌ای دختر! معلومه که جونگ‌کوک عصبی می‌شه و خواهان ریختن خونمون می‌شه!

ییرن دستش رو روی دهن گذاشت و بهت زده گفت:
-تو دیوونه شدی!؟ اگه می‌دونی چرا با این ها داریم می‌رم اونجا؟

چانیول یه دستش رو روی شونه‌ی بکهیون و دست دیگه‌ش رو روی شونه‌ی ییرن گذاشت.
-چون جونگ‌کوک هم این کار رو باهامون کرد! اون چهل تا امگا رو برداشت و سر زده وارد خونمون شد. با صدای ترکیدن چیزی چشم باز کردیم و کلی آدم رو بالا سرمون دیدیم.

ییرن ابرو هاش رو به هم نزدیک کرد و با دلخوری لب زد:
-پس چرا من رو دعوت نکرد؟ من هم یه امگا هستم!

چانیول دستش رو کنار دهنش گذاشت و با ولوم ضعیفی گفت:
-چون اون موقعه مجرد بودی! درواقع امگا های باردار رو باید با خودشون ببرن!

ییرن با سوال بزرگی که تو ذهنش به وجود اومد نگاهش رو به چانیول داد و پرسید:
-من شنیدم الفا ها تو دوران بارداری امگاشون خیلی حساس و محتاطانه عمل می‌کنن. تو کاری نکردی؟

بکهیون سری تکون داد و بجای چانیول جواب داد:
-عصبانی شد و کلی جیغ و داد کرد ولی جونگ‌کوک اون رو با خودش برد! اینجوری بود من تا خود شب اون رو ندیدم.

ییرن درحالی که می‌خندید دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت:
-شما دوتا با اون مغز فندقیتون به خیال خودتون می‌خواید کار جونگ‌کوک رو تلافی کنید؟

𝖌𝖗𝖊𝖘𝖊𝖆𝖑𝖆Where stories live. Discover now