Friend or foe

3K 389 24
                                    

🎭 دوست یا دشمن 🎭

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🎭 دوست یا دشمن 🎭

صدای خسته و خواب الود تهیونگ که توی گوشی پیچید جیمین نفس راحتی کشید ، دیگه داشت از جواب گرفتنش نا امید میشد
+ الو
_ تهیونگا
+ جیمین ... تو خوبی ؟ لعنتیا به همین راحتی نمیذارن ملاقات بیای هربار میگم‌ من از پدر و مادرش بهش نزدیک ترم انگار دارم با ...
_ تِه .. تهیونگ ، نفس بگیر من خوبم
لبخندی به سکوت و نفس گرفتنه دوستش زد و ادامه داد
_ تو حالت خوبه ؟
+ نگرانتم جیمین
_ همه چیز درست میشه ، فقط ..
+ اون جونگ‌کوک حروم زاده هم اونجاست نه ؟ مطمئنم اونجا بودنت یه ربطی به اون داره
جیمین کلافه گوشی‌ و جا به جا کرد و دستی تو موهاش کشید
_ گوش‌ کن ته ، وقت این حرفا نیست ، ازت میخوام همه چیز و به جی هیون بگی و ازش بخوای بیاد ملاقاتم ، اگر میشه تا فردا نهایتن پس فردا اینجا باشه
صدای نگران تهیونگ‌ تو گوشی‌ پیچید
+ جیمینا .. توی دردسر افتادی ؟
_ اگر جی هیون زودتر خودش و برسونه اینجا فکر نکنم اسمش و بشه دردسر گذاشت
به حرف خودش پوزخند بی صدایی زد و بلافاصله ادامه داد
_ الانم وقتم تموم شده ، دوست دارم ته دلم خیلی برات تنگ شده
با صدای کوبیده شدن چیزی پشتش به سرعت چرخید و جونگ کوک و دید که با چشمای به خون نشسته صندلی اهنی و با صدای بلندی جا به جا کرده و مثل گرگ گرسنه بهش زل زده ، چطور متوجه ورودش نشده بود صدای تهیونگ و از پشت گوشی شنید
+من خیلی بیشتر دوست دارم احمق ، من عا..( صدای بوق )
گوشی و سر جاش گذاشت و بدون نگاه کردن به جونگ کوک از اتاق تلفن ها خارج شد چ راهی سلول شد‌.
جونگ کوک دسته صندلی و محکم‌‌ تو دستش فشار داد و به فکر فرو رفت ،‌ نمیتونست اینجوری ادامه بده ، باید زودتر همه چیز و درست میکرد .
وارد سلولش که شد چشماش چهارتا شد و زل زد به صحنه رو به روش یه پسر لاغر اندام کنار پای هوسوک زانو زده بود و مشغول بلوجاب دادن براش بود و هوسوک موهای پسر و بین انگشتاش فشار میداد و با نگاه خمارش به پسر زل زده بود
جیمین چند قدم به عقب برداشت و چرخید تا از اونجا دور بشه که بدنش محکم به بدن کسی خورد
+ یا ، آروم باش ، جن دیدی ؟
جیمین با شنیدن صدای یونگی‌ ترسید ، تا جایی که میدونست هوسوک دوست پسر یونگی بود و حالا هوسوک داخل سلول ...
+ چه مرگته ؟ چرا اونجوری زل زدی بهم
جیمین چشمای درشت شدش و جمع کرد و آب دهنشو قورت داد
_ من ... باید ، مسواک نزدم باید برم مسواک بزنم
+ خب ؟ برو
یونگی با دست جیمین و کنار زد وازش  گذشت ، جیمین نمیدونست چرا ولی بی اراده دست یونگی و چسبید و اولین دروغی که به ذهنش میومد و گفت
+ میترسم ، میترسم جونگ کوک اونجا باشه ، میتونی باهام بیای
یونگی سر تا پای جیمین و نگاه کرد و نفس عمیقی کشید ، تمام وجودش میخواست که برگرده به سلول و بخوابه اما لذت دیدن قیافه جونگ کوک‌ وقتی به جیمین وارد میشد و نمیتونست از دست بده پس دستش و از دست جیمین خارج کرد و باهاش هم قدم شد.
+ بالاخره توام به من حق دادی نه ؟ تورو هم جذب خودش کرد ؟
جونگ کوک درحالی که ارنجش و بین جیمین و یونگی روی سنگ مشکی روشویی زندان گذاشته بود و بهش تکیه زده بود گفت ، جیمین چشماش و چرخوند و دهنش و خالی کرد ، یونگی چشمای سرد و بی حالتش و به چشمای دوسته قدیمیش دوخت و انگشتش و زیر چونش کشید و به سمتش خم شد
_ جذب ؟ آره میتونه جذبم کنه ، ولی من نمیخوامش ، میدونی این درست نیست ، من ؟ تو ؟
سمت جونگ کوک خم شد و بدون اینکه جیمین چیزی بشنوه زمزمه کرد
+ اون برای فقط با من یا تو بودن خیلی ناز و ظریفه ، میدونی چقدر میارزه ؟
جونگ کوک با یه حرکت گردن یونگی و چسبید و محکم به سوتون پشت سرش کوبید و زانوش و به شیکمش زد ، جیمین ناباور دستاشو روی دهنش و گذاشت و قفل کرده نگاهش و روی صورت یونگی که از مشت جونگ کوک قرمز شده بود نگه داشت ، جونگ کوک فریاد میزد و مشت هاش و به بدن و صورت یونگی میکوبید
+ جرئت داری همچین گوهی بخور ... مین یونگی قصم میخورم میکشمت
با ورود افسرای نگه بان و گرفتن جونگ کوک جیمین به خودش تکونی داد و سمت یونگی رفت با کمکش کرد تا از کنار ستون بلند شه جونگ کوک نگه ازرده ای به جیمین انداخت و با خوردن پشت اسلحه نگهبان به شیکمش ناله ای کرد و مجبور از اتاق خارج شد و به سمت انفرادی رفت . 
جیمین ایستاده کنار یونگی هنوز نگاهش به جای خالی جونگ کوک بود ، نمیدونست چرا ولی با دیدن نگاه جونگ کوک و خوردن اسلحه به شیکمش قلبش مچاله شده بود و دلش میخواست به سمتش پرواز کنه و برای آروم کردنش و بغلش کنه اما ...
_ میخوای اینجا وایسی؟
جیمین با صدای یونگی به خودش اومد و همراهش از سلول خارج شد
+ من فقط به شوخی بهش گفتم اگه هوسوک نبود شاید باهات دوست میشدم ، دیدی که وحشی شد ...
جیمین با سری افتاده زمزمه کرد
_ پیونیت زخمه ، باید بری پیش دکتر
یونگی دستمالی از جیبش در اورد و روی زخمش گذاشت
+ نیاز نیست ، فقط میخوام زودتر بخوابم ...
با ورودشون به سلول جیمین بدون انداختن نگاهی به هوسوک روی تختش دراز کشید و اهمیتی نداد که هوسوک چطور نقش بازی میکرد و مثلا نگران یونگی شده بود .
***
نگهبان دستبندش و باز کرد و بغل گوشش چنان فریاد زد که باعث شد چهار متر بالا بپره
_ به هیچ عنوان لمس نمیکنید هم دیگه رو اجازه یک بغل هنگام ورود و یکی  خروج اونم زیاد طولش نمیدی ، پنج دقیقه زمان ملاقاته  تموم شد دو بار نگم وقت تمومه
+ باااشه ، فهمیدم داد نزن
با ذوق سمت برادرش جی هیون رفت و بغلش کرد و قبل در اومدن صدای نگهبان ازش جدا شد و رو به روش نشست
+ هیونگ حالت خوبه ؟ همه چیز و از تهیونگ شنیدم . نگران نباش یه وکیل خوب برات میگیرم
جیمین با مهربونی به برادر کوچیکترش نگاه کرد
_ جی هیونا ، من خوبم چیزی نیست ، همش یه سو تفاهمه ، به مامان و بابا که چیزی نگفتی ؟
+ نه ، خیالت راحت ، گفتم میام سئول پیش تهیونگ
_ خوبه ، هیون ، باید یه چیزی بهت بگم
+ چیشده هیونگ ؟ اتفاقی افتاده
جیمین دستاشو بالا اورد برای کاهش نگرانی برادرش کوتاه شونش و لمس کرد
_ هِی هِی ...
جیمین سریع دستش و برداشت و با اخم به نگهبان نگاه کرد
+ من به پول نیاز دارم ، مقدارش یکم زیاده ، تو پس اندازی داری ؟
جی هیون سرش و پایین انداخت و زمزمه‌ غمگینش به گوش جیمین رسید
_ هیونگ ، پدر همین الانشم تو قرضه ، ما الانشم هیچی نداریم
جیمین نفسش برای لحظه ای قطع شد
+ قرض ؟ من تمام پولی که در میاوردم و برای قرضای خودم و آه ...
نتونست بیشتر ادامه بده ، همینطوریش هم قبل اومدنش به زندان کلی توی قرض بود به تهیونگ گفته بود گوشی‌ و هر چیز قیمتی که داره بفروشه تا بتونه اونارو به جاش‌ پرداخت کنه
_ نگران نباش هیونگ تا اخر هفته قرض میکنم
جیمین دستی توی موهاش برد و نا محسوس کشید
+ نمیخواد ، اونقدر واجب نیست ، قرض جدیدی درست نکن ، یه کاریش میکنم
بعد لبخندی زد تا نگرانی برادر کوچیک ترش و بیشتر نکنه
_ هیون تو باید بری سرکار ، تا کی میخوای از درامد من و بابا استفاده کنی
+ یااا هیونگ اینجا ام‌ ول کن نیستی ؟
جیمین اخمی کرد و با دستش آروم پشت کله برادرش زد
_ رو‌ حرف هیونگت حرف نزن و پول خرس و عروسک دوست دختراتو خودت در بیار
با اعلام تموم شدن وقت ملاقات جیمین ایستاد  و برادرش و محکم‌ بغل کرد
_ مراقب مامان و بابا باش خب ؟ نذار بفهمن من اینجام ، خیلی زود آزاد میشم
***
نگاهی به اطرافش انداخت این ساعت از روز حمام خلوت تر از همیشه بود ، نمیتونست بیشتر از این در مقابل حموم رفتن مقاومت کنه جیمین همیشه پسر تمیز و خوش بویی بود ، ولی خب زندانیا قطعا تحمل دیدن پوست براق و باسن خوش فرمش و نداشتن ، جیمین با دیدن اونهمه بدن ورزیده برای اولین بار از هیکل ظریفش متنفر شده بود ، در حالی که همیشه عاشق بدن خوش تراش خودش بود
لباساش از تنش خارج کرد و زیر دوش اب گرم ایستاد ، حس فوق العاده حموم رفتن و دوش اب گرم یکم ذهن بهم ریخته و داغونش و آروم تر کرد ولی زیاد پایدار نبود چون نگاه هایی رو‌خودش احساس میکرد که اصلا دوسشون نداشت ، بدنش و سریع شست موهاش و بل شامپو حسابی چنگ زد تا نیاز نشه دوباره طی مدت کمی به حموم برگرده
کمی اب روی دستاش ریخت و شیر اب و بست  و چشماشو شست و با باز کردنشون و دیدن یک نفر دقیقا چند میلی متری بدنش روح از تنش خارج شد
هوسوک یک قدم دیگه جلو رفت و به جیمین به قدری نزدیک شد که اگر حوله دور‌ بدنش نبود قطعا عضوش به عضو جیمین مالیده میشد
جیمین با جلو اومدن هوسوک کامل به دیوار سرد پشتش چسبید و تمام حس‌ خوب حموم کردنش با خاک یکسان شد هوسوک دستش کنار سر جیمین به دیوار زد و با دقت به صورت بی نقص جیمین چشم دوخت ، جیمین دستش و به سینه هوسوک زد و غرید
+ چرا اینجوری میکنی ؟ برو اونور
هوسوک دست جیمین محکم چسبید و زمزمه کرد
_ دیشب دیدمت که از سلول فرار کردی
جیمین چشماش و درشت کرد و ترسید ، مطمئن بود کوچیک ترین حرفی از چیزی که دیده به یونگی نگفته پس با  تته پته جواب داد
+ باور کن .. من هیچی به یونگی‌ نگفتم ، اصلا
_ میدونم ، میخوام بدونم چرا ؟
+ چون تو اون سری کمکم کردی
هوسوک چشماش و تنگ کرد و دستش و روی گردن جیمین گذاشت و نامحسوس فشار داد
_ گوش کن بچه ، اگر بخوای من و تهدید کنی یا هر چیز دیگه ای ، انقدر میکنمت تا جونت در بیاد
سرش و نزدیک لبای جیمین برد گذاشت کوتاه لمسشون کنه
_ تو هیچی ، هیچی ندیدی ، شیر فهم شد
جیمین چشماشو بست و با سر تایید کرد و با سرعت از زیر دست هوسوک فرار کرد چون به یه دلیل نا معلومی داشت تحریک‌ میشد و این اصلا خوب نبود
سمت هولش رفت و دور خودش پیچیدش اما هرچقدر گشت از لباساش‌ خبری نبود
چشماش و فشار داد و فاکی زیر لب گفت این حجم استرس و اعصاب خوردی و بیچارگی برای یک هفته زیادیش بود و از حد تحملش خارج شده بود روی نیمکت سیاه نشست و سرش و توی دستاش گرفت ،‌نمیتونست با این هوله از حموم خارج شه ، امکان نداشت
مدتی که گذاشت نشست کسی و کنار خودش احساس کرد ، سرش و بالا اورد و با دیدن رفیق صمیمی جونگ کوک خواست از جاش بلند شه‌ که جین دستش و چسبید و نشوندش
+ به چی انقدر عمیق فکر میکنی عروسک ؟
_ دست از سرم بردار
+ دستم که رو سرت نیست
جیمین متعجب از لحن جدی پسر بهش زل زد و به این فکر کرد این چی‌ میزنه ؟
_ منظورم اینه حوصلت و ندارم
+ لباسات و دزدیدن ؟
سرش به سرعت سمت جین چرخید
_ تو از کجا میدونی ؟ دیدیشون؟
+ رایج ترین اتفاق اینجاست پسر جون
بعد کت سمت جیمین گرفت
+ این و بپوش از یه مسیر دیگه که‌ فقط واسه نگهباناس میریم واست لباس میگیریم
_ و اگه کمک تورو‌ نخوام
+ آها جونگ کوک گفت که میتونی همینطوری اینجا بشینی تا اون بیاد بهت کمک کنه
جیمین به سرعت از جاش بلند شد و کت و قاپید
_ از کدوم ور باید بریم ؟
***
نگهبان با دستش جلوی جین و گرفت
+ تو نمیتونی وارد شی ، خودش میره ، برگرد
جین لباشو جلو داد و شونه بالا انداخت و راه اومدشو برگشت ، جیمین داخل رفت و با دین هان پشت سکوی رختکن خیالش راحت شد که مورد تمسخر قرار نمیگیره
+ هان یه لباس سایزش بده
هان لبخندشو جمع کرد و به صورت ناراحت و گرفته جیمین زل زد
_ لباس هاتو دزدیدن
+ آره، یه دست لباس بده چند روز اخر زندگیم لخت به فاک نرم
هان ابرو بالا انداخت
_ نتونستی پول کای جور کنی نه ؟
جیمین سرش و پایین انداخت و به طرفین تکون‌ داد
_ بد شد که ، کای بر عکس قیافه جذابش دردناک سر به نیستِت میکنه

weaknessWhere stories live. Discover now