hello kim teahyung

3K 356 11
                                    

✋🏻سلام کیم تهیونگ✋🏻

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

✋🏻سلام کیم تهیونگ✋🏻

هیاهو داخل فروشگاه خرید بیشتر از چند ساعت قبل شده بود احتمالا چون اون بیرون بارون خیلی یهویی شروع به باریدن کرده بود و تعداد زیادی از آدما دنبال یه سقف میگشتن تا بیشتر از اون خیس نشن
+ نقد پرداخت میکنید یا با کارت اعتباری ؟
_ کارت
کیف پولشو از او جیب کتش خارج کرد و کارتشو ازش بیرون‌ کشید و سمت دختر پشت صندوق گرفت
+ احتمالا شما تنها کسی هستید که پیش بینی بارون و کرده بودید !
تهیونگ لبخندی زد و همونطور که کارتشو پس میگرفت جواب دختر و داد
_ احتمالا من تنها کسی ام که اخبار آب و هوا رو نگاه‌ میکنه
+ بله درسته
از لا به لای جمعیت رد شد و از اونجا خارج شد چترشو بالای سرش گرفت و قدم هاشو به سمت خیابون برداشت درسته چتر همراهش بود اما این دلیل نمیشد بخواد مسیر طولانی تا خونشون و پیاده طی کنه
چند دقیقه بعد تاکسی نقره ای رنگ جلوی پاش ترمز کرد تهیونگ چترشو بست و به سرعت سوار شد .
از پنجره تاکسی بیرون و تماشا کرد و نفس عمیق و لرزونی کشید ، جیمین عاشقه بارون بود ، امکان نداشت بارون میبارید و جیمین اونو مجبور نمیکرد باهم قدم بزنند
+ باید خیلی ناراحت باشید
_ بله ؟
مرد از آینه بهش نگاه کرد و با دستش به صورتش اشاره کرد
+ کم مونده گریه کنید
تهیونگ اخم کرد نمیدونست به راننده تاکسی فضول چه جوابی بده که توی این هوای بارونی پیادش نکنه خواست جوابی محترمانه پیدا کنه ولی با چیزی که شنید چشماش به دو‌ تا کاسه گرد تبدیل شد
+ حتما دوری پارک جیمین برات خیلی سخته
_ تو کی هستی ؟ من و میشناسی
+ لطفا ریاکشن بدی نشون نده ، من بازرس چونگ هی هستم ، کسی که پارک جیمین و دستگیر کرد
تهیونگ اخمش عمیق تر شد و منتظر شد تا شاید راننده تاکسی یا همون بازرس چونگ هی عجیب غریب بیشتر براش توضیح بده
+ دلیل اینکه اومدن سراغت اینه ، من میدونم پارک جیمین بی گناهه
_ پس آزادش ک...
+ لطفا صبر کن تا حرفم تموم بشه
_ میدونم و نمیتونم ثابت کنم مگر اینکه تو به ما کمک کنی و ..
+ من هرکاری لازم باشه برای جیمین میکنم
چونگ هی اخمی از تو آینه به تهیونگ عجول انداخت و از کنار دنده ماشین بهش بطری آبی داد تا بتونه آرامش خودش و حفظ کنه
_ داشتم میگفتم ، تو باید با پارک جیمین حرف بزنی و ...
***
صدای بالگرد های هلیکپوتر ، صدای دوییدن چند نفر ، صدای پارس سگ ، جیمین فریاد زد
_ تهیونگا این کار و نکن خواهش میکنم
صدای فریاد و صدای تیر اندازی و جیمین خواست فریاد بزنه اما صداش در نمیومد بدنش عرق کرد با وحشت از جاش بلند شد ، خواب وحشتناکی که دیده بود اونقدر تپش قلبش و بالا برد که دستش و روی سینش گذاشت و برای آروم شدنش تند تند نفس میکشید
دکتر بالافاصله بالا سرش اومد سعی کرد با دستش دوباره روی تخت هدایتش کنه
+ چیشده ؟
_ بیهوش شدی ، بخاطر ضعف و استرس
جیمین با یادآوردی اتفاقاتی که افتاده بود اخمی‌ کرد با صدای گرفته ای پرسید
+ هان جیسونگ حالش خوبه ؟
_ آره اون خوبه ، دوست پسرت هم افتاد انفرادی
جیمین چشماشو برگردوند و با حرص زمزمه کرد
+ اون اشغال دوست پسر من نیست
دکتر شونه ای بالا انداخت و برگه ای که از تخته شاسیش کنده بود و مچاله کرد
_ هرچی ... اگر سرگیجه نداری برو .‌‌.. تخت اشغال نکن
جیمین با چشماش که ازش اتیش میریخت رفتن دکتر و تماشا کرد و آروم از جاش بلند شد و اطراف اتاق و نگاه کرد ، تقریبا نصف بیشتره تخت ها خالی بود و خبری از هان اون دور و اطراف نبود
همینطور محوطه اصلی خالی به نظر میومد ، ناچار از یونگی پرسید
+ هی ..
_ چیه ؟
+ احیانا هان و ندیدی ؟
_ انفرادی
جیمین چشماش گشاد شد و ناباور زمزمه کرد
+ اما اون که کاری نکرده بود
_ اوه ، اینطور فکر میکنی ؟ پس احتمالا اون‌ گوشی و تو خودت پیدا کردی
جیمین کمی عقب رفت و عصبی دستشو لای موهاش کشید ، اول کتک خوردنش ، حالا هم انفرادی ، از اونجایی که تا الان اون بیرون بود پس احتمالا هان هیچوقت قصد نداشت اسمی از جیمین بیاره ، مثل اینکه جیمین خیلی زیاد بهش بدهکار شده بود
به هرحال کاری هم از دستش بر نمیومد پس تصمیم گرفت همونجا روی سکو توی سرما بشینه بلکه ذهنش فریز بشه دست از فکر کردن برداره
دست به سینه نشسته بود که
+ هی معشوقه ی جئون ؟
سرش و با عصبانیت بالا اورد که مساوی شد با برخورد شی محکمی به صورتش ، خب ! توپ بسکتبال صاف خورد تو‌ پیشونی جیمین و همین ضربه به شدت محکم بس بود تا پیشونی جیمین زخم بشه
یونگی سیگارش و روشن کرد و نگاه بی تفاوتی به پسر سیاه پوست انداخت
+ همین ؟ اینجوری میخوای از جونگ کوک انتقام بگیری ترسو ؟ وقتی اون انفرادیه ؟
_ سرت تو کار خودت باشه
جیمین شل شدن بدنش و بخاطر خون ریزی پیشونیش احساس میکرد ، نمیخواست برای بار دوم قش کنه پس با کمک دیوار خواست خودش و به بهداری برسونه که کسی زیر بغلش و چسبید ،سرش و بالا اورد و با یک‌ چشم بازش که خونی نشده بود به شخص نگاه کرد و متعجب زمزمه کرد
+ کای ؟
_ هوم ؟ من و تو رفیقیم پسر هوم ؟
جیمین کمی مکث کرد ولی بخاطر سرگیجه و ضعف دوباره ، بدون گفتن حرفی با کمک کای به بهداری رفتن و سرش و باند پیچی‌ کرد
+ شب ساعت چند قراره اینجا ببینمت پارک جیمین ؟
جیمین به شوخی بی‌مزه دکتر لبخندی زد و با صدای تحلیل رفته ای گفت
_ اگر یکم دیگه بدون اب و غذا بمونم احتمالا رفتنم از اینجا فایده نکنه‌
دکتر اوه متعجبی گفت و رو‌‌ به یکی از زندانیای اونجا کرد
+ برو یکم براش غذا بیار
همون لحظه نگهبان داخل شد و با حرفی که زد سر جیمین تقریبا ۹۰ درجه به سمتش چرخید
_ پارک جیمین ملاقاتی داری

weaknessWhere stories live. Discover now