Part 3

307 82 62
                                    

*Jhope
کوک : بر میگردیم .
خواستم جوابی بدم که با دیدن پسری که پشت یکی از میزا نشسته بود و با جام توی دستش بازی میکرد خیره شدم .
تنها چیزی که به ذهنم رسید ، اون خیلی زیباست!
همینطور که بهش زل زده بودم یهو سرش رو سمتم چرخوند ؛

تنها چیزی که به ذهنم رسید ، اون خیلی زیباست!همینطور که بهش زل زده بودم یهو سرش رو سمتم چرخوند ؛

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و من هول شده به سرعت از اونجا خارج شدم  ؛ 
هولی شتتت
.
.
.
*Taehyung*

انقدر دوییده بودم که نفسم بند اومده بود.
با رسیده به یه دو راهی ایستادم.
کمی خم شدم ، دستام رو روی زانوهام گذاشتم و شروع کردم به نفس نفس زدن.
زیر چشمی به اطرافم نگاه کردم.
باید از کدوم سمت میرفتم ؟!

با فکر اینکه اون موجود هنوز دنبالمه بدون دوباره نگاه کرم به اون دو راهی وارد جنگل کنار جاده شدم.
بین درختا به سرعت راه میرفتم ، بلکه زودتر از اون مکان دور بشم .
گوشیم رو از داخل جیبم بیرون آوردم و سعی کردم با یونگی هیونگ تماس بگیرم .

لعنت بهت چرا الان نباید آنتن بده !!
لرز بدی تو صدام بود.
موقع رد شدن از هر درخت دستم رو چند ثانیه تکیه گاه به تنه اشون نگه میداشتم .
دوباره شروع کردم به دوییدن ولی به سر خوردن پام محکم رو زمین افتادم  آخ
رو مچ پام زخم بدی شکل گرفته بود .

با دوباره شنیدن اون صدای پا   قلبم وحشتناک به سینم کوبید سرم رو با شتاب سمت اطراف میچرخوندم بلکه شاید جایی برای قایم شدن پیدا کنم ؛

با دوباره شنیدن اون صدای پا   قلبم وحشتناک به سینم کوبید سرم رو با شتاب سمت اطراف میچرخوندم بلکه شاید جایی برای قایم شدن پیدا کنم ؛

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خودم رو روی زمین کشیدم و پشت تنه ی یک درخت قایم شدم . سرمو به عقب تکیه دادم .
لبامو گزیدم و به مچ پای آسیب دیدم نگاه کردم .
پلکامو از ترس روی هم فشردم و سعی کردم نفسای منظم بکشم .

نزدیک تر
هر لحظه نزدیک تر و نزدیک تر !

نفسم رو حبس کرده بودم. همون لحظه بود که صدای پا قطع شد ....
آروم‌ لای پلک هامو باز کردم و به رو به رو خیره شدم.
نفس عمیقی از سر راحتی کشیدم .

ولی با دو تا دستی که روی دهنم قرار گرفت نفسم برید !!
.
.
.
.
*Kook*

با تموم‌ سرعتم مسیر رو طی میکردم .
رایحه زیر بینیم داشت دیوونم میکرد و باعث شده بود تمام تمرکزم روی حواس بیناییم جمع بشه .
بارون شروع به باریدن کرده بود و الان داشت شدت می‌گرفت .
قطعا هیچ اهمیتی به اینکه لباسام و موهام ، خیس میشدن و به بدنم میچسبیدن نمیدادم !

چند دقیقه بعد ،
با رسیدن به یه دو راهی رایحه ای که دنبالش میگشتم قطع شد !
چنگی به موهام زدم و به اطراف نگاه کردم تا شاید یه ردی پیدا کنم ، دوباره به دو راهی نگاه کردم ؛
از کدوم سمت رفته ...
با دیدن جنگل کنار جاده به سرعت داخلش شدم .

تموم رایحه های اون اطراف با هم قاطی شده بود و من نمیتونستم حتی تمرکز کنم !
بدون اهمیت به این موضوع شروع کردم به گشتن ؛
میدونم اینجایی ته .. خودت صدام زدی .
خواهش میکنم ....خواهش میکنم سالم باش !
.
.

تشنه ام بود .. بدنم به خون نیاز داشت ولی من هنوزم پیداش نکرده بودم ، دستم رو روی تنه ی درختی گذاشتم و بهش تکیه دادم ، دقیقا زمانی که از پیدا کردنش ناامید شده بودم .
جسمی رو دیدم که نشسته به یه تنه ی درخت تکیه داده بود .
با قدرتم سریع خودمو بهش رسوندم و رو به روش روی یه زانوم نشستم .

پیدایت کردم ...

دستم رو با تردید بالا آوردم و سمت صورتش بردم با برخورد سر انگشت اشارم به گونه پسر  سوزش وحشتناکی   رو توی دستم حس کردم و از درد عقب کشیدم .
صدای نامفهومی از بین لبای تهیونگ خارج شد ، با دیدن گونه پسر که رد کمرنگی از سوختگی روش به جا موند بُهت زده بهش خیره شدم ؛

پس حتی الان که بعد از این همه مدت پیداش کردم هم نمیتونم .... حتی بهش دست بزنم !

پوزخند عصبی ای زدم و دستی روی پیشونیم کشیدم.
با دیدن مچ پای زخمیش اخمی کردم .

بوی خون ....
سعی کردم بی‌توجه به اون بوی شیرین زخمش رو ببندم.

آستین لباسم رو با دستم پاره کردم و با احتیاط ، بدون اینکه بدنم لمسی با پوستش داشته باشه دور مچ پاش بستم .

هوا سرد بود ، وضعیت تهیونگ مشخص نبود ، بدنم به خون نیاز داشت ، حتی نمیتونستم تهیونگ رو از اینجا بیرون ببرم ...
با دیدن لرزیدن تهیونگ کت توی تنم رو درآوردم و روی بدنش انداختم .

تا کی میشه دووم آورد ؟
.
.
.

تا کی میشه دووم آورد ؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بچا تهیونگ 👀
.
.
.
پارت جدید گیلی گیلی ...
امیدوارم دوسش داشته باشید .
نازش کنید ⁦ᕙ(  • ‿ •  )ᕗ⁩
کامنت هم میشه بزارید ؟ ⁦ •͈ᴗ•͈
شب بخیرر🤍💙🧡💛❤️

⪻𝐅𝐚𝐧𝐠𝐬⪼Where stories live. Discover now