*Taehyung*
خسته بودم .
انگار بدنم کاملا خشک شده بود.
آروم پلکامو از هم فاصله دادم .
اولین چیزی که تونستم ببینم سقف سبز رنگ بود .
تموم انرژیم رو جمع کردم و کمی از حالت خوابیده خارج شدم.درد تیزی به دستم وارد شد که من رو تازه متوجه سُرم توی دستم کرد ، به در و دیوار اتاق نگاه کردم ؛ من تو بیمارستانم ؟
در اتاق باز شد و پرستار با لبخند کنارم ایستاد ؛
اوه بهوش اومدی .به سُرُم توی دستم نگاه کرد ؛
سُرُمت دیگه آخراشه. بزار برم به دکتر خبر بدم !ولی قبل از اینکه بتونه ازم فاصله بگیره گوشه پارچه آستینش رو گرفتم ، با تعجب بهم نگاه کرد ؛
چیزی لازم داری برات بیارم ؟لیسی به لبام زدم و سعی کردم حرف بزنم ولی گلوم خشک تر از این حرفا بود پس تنها دستمو به نشانه ی تقاضای آب تکون دادم .
پرستار سری تکون و لیوان آب رو سمتم گرفت ؛
خودت میتونی ؟خشکی بدنم تقریبا از بین رفته بود پس دستامو بالا آوردم و لیوان آب رو گرفتم و یه نفس سر کشیدم .
در اتاق به شدت باز شد .
_تهیونگ !نگاهمو به یونگی دادم که با استرس بهم نگاه میکرد ،
اون از کجا فهمیده که من اینجام ... دوباره شروع کرد به حرف زدن ؛_چه اتفاقی برات افتاد ؟ بهم زنگ زدن گفتن جلوی در بیمارستان بیهوش پیدات کردن ؟
نگاه کوتاهی به پرستار انداختم که خودش اروم سری تکون داد و از اتاق خارج شد.
نگاهمو به یونگی دادم ؛
م من .....چیزی یاد م نمیاد !_وتف ته . منظورت چیه؟!
تو اون وقت شب بیرون چیکار میکردی ؟....دستمو بالا آوردم ، چنگی به موهام زدم و به کف اتاق خیره شدم ؛ چرا چیزی یادم نمیاد ...
صدای نفس عمیق یونگی توی اتاق پیچید ؛
بهتره بریم خونه .یونگی پرستار رو صدا زد تا سُرُم رو از دستم خارج کنه و بعد از پرداخت هزینه بیمارستان از اونجا خارج شدیم .
وسط جاده شروع به حرکت کردم .با دستی که روی شونم قرار گرفت سر جام پریدم و به سرعت سرمو چرخوندم جوری که صدای استخونای گردنمو کاملا شنیدم .
_منم بابا آروم باش !
اب دهنم رو به زور قورت دادم و با عصبانیت سرش داد زدم ؛
خو چرا عین جن ظاهر میشی احمق !یونگی یه تای ابروشو بالا برد و به پشت سرش اشاره کرد ؛
من احمقم یا تو ؟
ماشین به این بزرگی رو نمیبینی داری برا خودت میری؟با خودم زمزمه کردم : چجوری ندیدمش ....
بالاخره سوار ماشین شدیم ، یونگی رانندگی میکرد و من از پنجره به بیرون نگاه میکردم .چند دقیقه بعد
یونگی همونطور که رانندگی میکرد پرسید ؛
گوشی پدر دست تو چیکار میکرد ؟؟؟؟کمی فکر کردم ... گوشی پدر ؟ اها الان یادم اومد ؛
خب دفعه پیش که رفتم بودیم خونه پدر پیشم جا موند و خب اونروز همین لباس تنم بود ...بعد از اون تا زمان رسیدن به خونه هیچکدوممون حرفی نزدیم .
.
.
.*kook*
یکی از لیوانای روی میز رو برداشتم و محکم سمت دیوار پرتاب کردم .
عصبی بودم ، از خودم ، از سرنوشت مزخرفم ، از اون!مشتمو محکم به دیوار کنارم کوبیدم و پیشونیمو بهش تکیه دادم .
چشمامو بسته بودم و پشت هم نفس عمیق میکشیدم.چرا ؟....
به سمت آشپزخونه حرکت کردم . در کابینت رو باز کردم و شیشه الکل رو بیرون کشیدم.به اوپن تکیه دادم و نصف شیشه رو یک نفس سر کشیدم .
اروم روی زمین نشستم و سرمو به عقب تکیه دادم.
.
.
.
.
*Jhope*در خونه رو باز کردم و وارد شدم .
پس کوک کجاست ؟..
اتاقارو باز کردم و دنبالش گشتم ولی اونجا نبود.پذیرایی هم نبود ، سمت آشپزخونه حرکت کردم ؛
جونگ کوک ؟!توی تاریکی اشپزتونه دو تا چشم قرمز بهم خیره شد و هنون لحظه بود که پرتاب شدن چیزی رو سمتم حس کردم .
سریع جاخالی دادم و بعدش تنها صدای شکستن توی سکوت خونه بلند شد.
.
.
.
نیم ساعت بعد
*kook*روی مبل دراز کشیده بودم و آرنجم روی چشام بود.
جیهوپ روی مبل رو به روییم نشسته بود و با نگرانی بهم زل زده بود ؛
بهتری ؟نفس عمیقی کشیدم و جوابی ندادم .
_کوک باتوام!از جام بلند شدم و سمت اتاقم حرکت کردم ؛
خوبم جی . میرم که بخوابم .
.
.
.
دو روز بعدمن دوباره اونجا بودم ، برای دیدن اون پسر . صبح بود و اونجا خیلی خلوت بود .
نگاهی به اطراف انداختم و پشت میز بارمن روی یکی از صندلیا نشستم._میتونم کمکی کنم ؟
چه صدای هاتی ....
تو فکر بودم که با نفس گرمی که روی صورتم رها شد سرمو آروم بالا آوردم .
.
نه.... !
.
.
.
پارت جدید هی ..
میدونم دیر شد ببخشیددددد !
امتحانا شروع شده و خب موفق باشید.
امیدوارم که این پارت رو دوست داشته باشید.
شبتون بخیرر 💜
![](https://img.wattpad.com/cover/307919514-288-k238435.jpg)
YOU ARE READING
⪻𝐅𝐚𝐧𝐠𝐬⪼
Vampire𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐟𝐚𝐧𝐠𝐬 (دندان های نیش) 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: @Darksky_827 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐯_𝐬𝐨𝐩𝐞 𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲_𝐬𝐦𝐮𝐭 𝟏𝟒𝟎𝟏/𝟏/𝟐𝟖 (روزای آپ مشخص نیست ) _گفتن کنار رودخونه هان و منطقه جِجو چند تا جسد پیدا کردن! _به نظرت کار یه...