😈🚫chapter 13 (everything)

334 44 11
                                    

توی این پارت :
÷جیمین
×کوک
€نامجون
¥تهیونگ
$جونگمین(پسرعموی تهیونگ)
&بکهیون(دوست برادر کوچیکتر نامجون)
+هوسوک
_یونگی
******

جیمین بی حوصله در ماشین و باز کرد و کنار کوک نشست...
×چیشد...؟!
جیمین برگه‌های تو دستش و روی صندلی‌های عقب پرت کرد...
÷مث همیشه...شما سابقه کاری دارید...نمیفهمم اونی که اولین بارشه باید چه گوهی بخوره...؟!
کوک خندید...
×تو بلد نیستی...وگرنه مگه من کار پیدا نکردم...؟!
جیمین عصبی نگاش کرد...
÷چرا دوست پسر عزیزت بهت کار داد...!
×میخواستی توام به دوست پسرت...آها راستی دیگ دوست پسرت نیست...!
÷جئون...خوب گوشاتو باز کن...یبار دیگ ازون حرف بزنی...از دره پرتت میکنم پایین...!
کوک پشت چراغ قرمز ترمز کرد...
×لجباز...تهیونگ میگفت...کیم نامجون قراره امشب توی مهمونی با پارتنرش بیاد...!
÷اگه به همین راحتی یکی و جایگزینم کرده...میخوام تا آخر عمرم دیگه نیاد سمتم...!
×خنگ بازی درنیار...امشب تو با من میای میریم به اون مهمونی...حرفیم نمیتونی بزنی...!
÷بیام وایستم اونجا کیم نامجون و با دوست پسر جدیدش تماشا کنم اونم بهم بخنده...؟!
کوک پوزخندی زد...
×قرار نیست توام تنها باشی...نگران نباش...یه فکر خوب دارم...قراره حرصش و دربیاریم...!
جیمین نفس عمیقی کشید و نگاهشو از پنجره به بیرون داد...
×راستی...یونگی هیونگم میاد...!
÷واقعا...؟!
کوک سرشو تکون داد...

جیمین دستی به کت و شلوار مشکیش کشید...
÷حالا حتما باید اینو بپوشم...؟!
×اهای آقا خیلی جذاب شدی...میشه شمارتونو بگیرم...؟!
÷نه من با حیوانات دوست نمیشم...!
×به عنم...!
جیمین محکم زد پشت کوک...
×آییی...راه بیفت...دیرمون شد...!
جیمین پشت کوک سمت ماشینی رفت که ظاهرا متعلق به تهیونگ بود...
$این آقای جذاب کیه کوک...؟!
×دوستمه جیمین...جیمین اینم کیم جونگمینه...پسر عموی تهیونگ...!
جیمین تعظیم کوتاهی کرد...
÷پارک جیمین هستم...!
باهم دست دادن...
×خب بنظرم که به هم میاین...جونگمین حواست بهش باشه...خدافظ....!
جیمین متعجب به رفتن کوک نگاه کرد...
$افتخار سوار شدن میدید...؟!
جیمین لبخند کمرنگی زد و سوار شد...
$کیم نامجون...اکست بوده...؟!
÷اکس...ینی...خیلی زیادم باهم نبودیم...!
$چرا...؟!
جیمین متفکر بهش نگاه کرد...
÷دلیلش...چیز خاصی نبود...فقط به درد هم نمیخوردیم...!
جونگمین ابرویی بالا انداخت...
$جالبه...تو بهش گفتی رابطتونو تموم کنید یا اون...؟!
÷من...یا اون...چه فرقی برای تو داره...؟!
$عصبی نشو آقای پارک...فقط یه سوال پرسیدم...من اون و خیلی خوب میشناسم...اون کسی نیست که به راحتی پارتنرش و عوض کنه...و کسی هم نیست ک تا پارتنرش بگه دیگه نمیخوامت اونم رابطه رو تموم کنه...!
÷مثل اینکه از منم بهتر میشناسینش...!
لبخند تلخی زد و لب زد...
$کاش نمیشناختمش...!
جیمین دیگه چیزی نگفت و به روبه‌روش خیره شد...
بخاطر ترافیک نزدیک یک ساعت تو راه بودن و وقتی رسیدن تقریبا همه مهمونا اومده بودن...
جونگمین از ماشین پیاده شد و در برای جیمین باز شد...
دستش و سمت جیمین دراز کرد اما جیمین تشکری کرد و خودش پیاده شد...
ماشین بعدی درست پشت ماشین جونگمین پارک کرد و کیم نامجون ازش پیاده شد...
جیمین نگاهشو به ماشین داد تا پارتنرش و ببینه ولی قبل ازینک صورت اون شخص و ببینه پاش به لبه پله‌ها گیر کرد داشت می‌افتاد...
جونگمین کمر جیمین و گرفت و بلندش کرد...
$خوبی...مواظب باش...!
جیمین بخاطر اینک نیافته دستش و رو شونه جونگمین گذاشت تا بتونه صاف وایسته...
اما از پشت برای نامجون نمای زیبایی نداشت...
نامجون بازوی پسر کنارش و محکم فشرد و دندوناشو روی هم فشار داد...
&هیونگ...آی دردم گرفت...!
€بریم...!
نامجون دست بکهیون و کشید و از کنار جیمین به سرعت رد شدن و وارد سالن شدن...
$بیا مواظب پله‌های بعدی باش...!
جونگمین دست جیمین و دور بازوش حلقه کرد و به راهشون ادامه دادن...
سالن یه راهروی نسبتا طولانی بود که اطرافش با میز‌هایی برای پذیرایی تزئین شده بود و یکی درمیون چنتا میز برای ایستادن دورش وسط سالن چیده شده بود...
جونگمین به انتهایی ترین میز رفت و کنارش ایستاد...
$صبر کن الان پیداشون میشه...!
هنوز ثانیه‌ای از جملش نگذشته بود ک کوک زد رو شونش...
×با کاپل افسانه‌ایت خوش میگذره...؟!
جیمین چشم غره‌ای بهش رفت...
÷یونگی هیونگ کو...؟!
×درد بگیری...صبر کن...!
کوک تماسی با گوشیش گرفت و بعد از چند دقیقه شروع به حرف زدن کرد...
×هیونگ کجایی...جیمین کچلم کرد...عه ما اینجاییم دارم دست تکون میدم میبینی....؟!
کوک دستشو رو هوا تکون داد...
×خیل خب بیا...!
و تلفن و قط کرد...
جیمین با دیدن یونگی لبخندی زد...
_سلام پسرا...!
÷هیونگگگ...درد بگیری....میمردی یه زنگ بزنی...هیف که جانگ هوسوک ازم بزرگتره وگرنه جوری میزدمش که...!
+که چی...؟!
جیمین آب دهنشو به سختی قورت داد...
÷هی‌..‌.هیچی...!
هوسوک سری تکون داد...
+کیم تهیونگ مگه من نگفتم...!
دیگه بقیه حرف هوسوک و نشنیدن...
یونگی نگاهی به پشت جیمین کرد...
_نامجون کو...کات کردین...؟!
×آره بابا...تازه کامل جدید داره...!
کوک دست جونگمین و کشید...
×جونگمین...پسر عموی تهیونگ...تو کای صداش کن...!
یونگی باهاش دست داد...
_اوه خوشبختم...مین یونگی هستم...!
هوسوک دستشو رو شونه یونگی گذاشت و بعد از جدا شدن دست اون دوتا زد رو سر جونگمین...
+کجا غیبت زده بود...حالا تلفن و رو من قط میکنی...؟!
گوش جونگمین و گرفت و سمت جایی که تهیونگ وایستاده بود رفت...
×خیلی عجیبه...همه همدیگه‌رو میشناسن...!
یونگی سری تکون داد...
_میدونستین...نامجون و هوسوک با هم دوست صمیمی‌ان...؟!
×وادافاک...!
جیمین نگاهی به نامجون انداخت که با قدم‌های شمرده نزدیکش میشد...
_تازه تهیونگم...!
¥کیم نامجون...بیا اینجا...!
نامجون تنه‌ای به جیمین زد و اونم کنار بقیه پسرا ایستاد...
کوک کنار گوش جیمین لب زد...
×این شمارو باهم دیده...آرههه...بخاطر همینه داره میسوزه...!
جیمین دستش و پشت گردن کوک فرود آورد و سرزنشگر نگاش کرد...
_اون یکی دیگه کیه...؟!
کوک رد نگاه یونگی‌رو دنبال کرد...
×اممم نمیشناسم...نکنه پارتنر جدید کیم نامجونه....؟!
جیمین به سرعت برگشت و پشتش و نگاه کرد...
مگه اون پسر چی داشت که جیمین نداشت...
یونگی و کوک دستش و کشیدن تا کنار بقیه بایستن...
کوک کنار تهیونگ ایستاد و جیمین و کنار خودش و جونگمین قرار داد...
یونگی‌ هم کنار هوسوک ایستاد و به پسر مو سفید کنار نامجون خیره شد...
&هوسوک هیونگ...این همسرته....چقد کیوته...!
یونگی اخم ریزی کرد...
+بکهیون...!
&باشه باشه...هیونگ من میرم پیش دوستام...!
نامجون سری تکون داد...
جیمین نگاهشو از نامجون گرفت و خیلی کوتاه جونگمین و نگاه کرد ولی با دیدن قیافش تعجب کرد...
÷چیزی شده...؟!
جونگمین اخماشو باز کرد و دستش و رو شونه جیمین گذاشت...
$نه چیزی نیست...نوشیدنی میخوری...؟!
جیمین سرشو تکون داد...
$من میرم میارم...!
با دور شدن جونگمین نامجون لیوان خالیش و روی میز گذاشت و دنبالش رفت...
جونگمین لیوانای نوشیدنی و پر کرد اما قبل ازینک سمت میز برگرده...
دستش کشیده شد و کمرش با میز برخورد کرد...
$آخ چیکار میکنی دیوونه...؟!
نامجون ساعدش و روی سینه جونگمین گذاشت و سمت گوشش خم شد...
€کیم جونگمین...بعد از این همه مدت برگشتی میخوای سر به سرم بزاری...خوب گوشاتو باز کن... میدونی اگه رو یه چیزی حساس باشم...حتی انگشتتم بهش بخوره چ بلایی سرت میاد...پس ازش دور بمون...!
جونگمین اونو کمی عقب هل داد ولی نامجون فقط صورتش و جلوش آورد...
€فهمیدی که چی گفتم...؟!
جونگمین عصبی نگاش کرد و قبل ازینک چیزی بگه...
÷ولش کن...!
جیمین دست نامجونو عقب کشید...
÷خوبی...؟!
روبه جونگمین لب زد...
جونگمین سری تکون داد لبخندی زد تا خیالش راحت بشه....
نامجون بازوی جیمین و بین انگشتاش قفل کرد ک روشو سمت خودش برگردوند...
قیافه عصبانیش هرکسی و میترسوند...
$ولش کن...!
نامجون تقریبا داد زد...
€تو خفه شو...!
دست جیمین و دنبال خودش کشید...
وقتی به گوشه خلوتی رسیدن جیمین دستش و بیرون کشید...
÷ولم کن...دستم درد گرفت...!
نامجون به چشمای اشکی جیمین نگاه کرد...
€قصد داری چیکار کنی هان...چرا سعی داری منو عصبی کنی...؟!
جیمین لبش و گاز گرفت تا بغضشو مهار کنه...
€بلند شدی با اون اومدی اینجا...انقدر نزدیک بهش وایمیسی...جوری رفتار میکنی انگار واقعا عاشقشی... پارک جیمین...چرا سعی داری منو عصبی کنی... چرااا...؟!
جیمین لب باز کرد...
÷من به هیچی وانمود نکردم...این تویی که خیلی زود یکی و جایگزین من کردی...فکر نمیکردم انقدر بی احساس باشی...همش تقصیر منه ک منتظر بودم یه روز برگردی...!
صدای جیمین بخاطر بغضش تغییر کرده بود...
نامجون متعجب دستش و پشت سر جیمین برد و اونو تو بغلش کشید...
جیمین هیچ تقلایی نکرد...
€من هیچوقت کسی و جایگزینت نکردم...جیمین...تو تنها کسی هستی ک حاضرم تا آخر عمرم کنارش بمونم...من هیچوقت نرفته بودم...فقط منتظر بودم حالت بهتر بشه...یادته...یادته که بهت گفتم...هرکاری بتونم میکنم تا دیگه ازم متنفر نباشی...!
جیمین دستش و روی سینه نامجون گذاشت و ازش جدا شد...
اشکایی ک رو صورتش ریخته بود و پاک کرد...
به سمت میز اشاره کرد...
÷مهم نیست اون کیه...شاید یکی مث من...اما تو همون آدم قبلی‌ای...من یه اشتباه و دوباره تکرار نمیکنم...من هنوزم ازت متنفرم...!
روشو برگردوند و قدمی برداشت...
با حرف نامجون متوقف شد...
€چیکار کنم ک متنفر نباشی...؟!
÷زمان و برگردون عقب...!
جیمین سمت میز رفت و از دید نامجون خارج شد...

_فلش بک_
نامجون جمیمین و به خونه رسوند...
اونو روی تخت گذاشت...
€باید دوش بگیری...وگرنه فردا صبح قراره با جیغ کشیدنات گوشم کر بشه...!
جیمین قبل ازینک نامجون از اتاق خارج بشه دستش و گرفت...
÷نامجونا...نرو...!
نامجون نگاهی بهش انداخت سرش و تکون داد...
€جایی نمیرم...!
کنارش نشست...
جیمین خودشو جلو کشید و توی بغل نامجون خزید...
÷من مست نیستم...!
€باشه باشه...!
÷هوم...!
از صدای خستش و بعد نفسای منظمش فهمید ک خوابش برده...
اونو روی تخت خوابوند و چتریاشو از جلوی چشماش کنار زد...
نگاهی به صورت سفید و لپای قرمزش انداخت...
÷نامجونا...!
جیمین آروم زمزمه کرد و تو جاش چرخید...
نامجون لبخند آرومی زد و پشت جیمین دراز کشید...
دستاش و دو طرفش حلقه کرد و سرش و روی شونش گذاشت...
€پارک جیمین...از چیزی ک فکر میکردم فراتر رفتی... نمیدونم چیشد...چجوری شد...اما من نمیخوام بیخیال بشم...نمیتونم...پس فقط بیا یکار کنیم...من هرکاری میکنم...هرکاری که بتونم انجام میدم تا دیگه ازم متنفر نباشی...!
جیمین صورتش و چرخوند و به نامجون نگاه کرد...
ولی با وجود بوسه عمیق اونشب...
پارک جیمین...
صبح گفت که چیزی یادش نمیاد...
_پایان فلش بک_

FAKE HATE Où les histoires vivent. Découvrez maintenant