در حالی که به آرومی بدنش رو روی صحنه تکون میداد توی دلش اوماش و مردای هیزی که بدنشو دید میزدن لعنت فرستاد
ناخودآگاه با دیدن اوماش که روی مردی نشسته و خودش رو تکون میده بغض کرد و به سمت جایی که اوماش در حال هارد کردن دیک مرد بود رفت
به آرومی دستش رو روی دست اوماش گذاشت و با بغض بهش خیره شد
+اوما... چرا.. روی این آقا.. نشستی
با بغضی که داشت سعی کرد بدون لرزیدن صداش صحبت کنه ولی انگار زیادم موفق نبود
زن که از خراب شدن لذتش توسط اون بچه عصبی شده بود با لحن عصبی رو به پسر غرید
»برو به کارت برس هرزه اینجا چه غلطی میکنی
کوک که از لحن صحبت کردن مادرش غمگین تر شده بود با صدایی که نشون از شکستن بغضش میداد
سرش رو پایین انداخت و با انگشتاش بازی کرد
+ببخشید ... فکر .. کردم.. این.. آقاعه .. داره شما رو اذیت میکنه
مرد که از صحبت بین معروف ترین هرزه بار و پسرش خسته شده بود دستش رو زیر چونه پسر بچه گذاشت و شروع به برسی صورت پسر کرد
مرد نیشخندی زد و همینطور که مشغول نگاه کردن به کوک بود رو به مادرش کرد
؛ خوشگله....باکره است؟
کوک به وضوح صدای نیشخند مادرش رو شنید و باعث شد از ترس چند قدم عقب برداره
«هست ... چطوره باهاش حال کنی تا بلکه یکم آدم شه
این وسط منم یه پولی به جیب میزنم
کوک با شنیدن این حرف از مادرش دست مرد و پس زد و با اخرین توانش سمت در دوید و از بار خارج شد
مادر کوک خواست بره دنبالش که مرد گرفتش و دستش رو به لبای زن کشید ولش کن عزیزم
اون که جز دردسر چیزی برات نداره
با رفتنش پول بیشتری توی جیبت میمونه
«اوم حق با توعه
بعد با اغواگری دستش رو روی بدن مرد کشید
.................۰.۰.۰.۰.۰.۰...............এ
×ددی تهیون توروخدا
تهیونگ پوفی کشید و فرشته ی توی بغلش رو آروم روی تخت گذاشت
_جیمین گفتم حال ندارم با آدما روبه رو بشم
×باشه .... نیم ساعت فقط
تهیونگ ادای گریه درآورد و جیمین و با لگد از تخت پرت کرد پایین
_گمشو آماده شو
جیمین جیغ خفه ای کشید و وقتی نگاه متعجب تهیونگ رو دید گلوش رو صاف کرد و با غرور نگاهش رو به تهیونگ داد
×بریم
✧༺✦✮✦༻∞ jk ∞༺✦✮✦༻✧
از شانس بد من برف شروع کرده بود به باریدن آروم زیر درختی نشستم
و خودم رو بغل کردم هوا خیلی سرده
با شنیدن صدایی که از شکمم اومد دستم و روش کشیدم و شروع کردم به صحبت کردن
YOU ARE READING
FREEZ🍼
Vampireجونگ کوک یه بچه ی 15 ساله است که طی یه تصمیم احمقانه از باری که به زور فرستاده میشد تا برای مردم برقصه فرار میکنه اون توی سرمای زمستون با لباس نازکی نشسته بود تو خیابون گریه میکرد که با دو تا مرد جذاب ددی طور که یکیشون خودش رو لوسیفر و اون یکی خود...
