🐱عملیات با یونگی هیونگ

2.4K 329 38
                                    

کوک وقتی صبح چشماشو باز کرد وسط دو تا ددیش خوابیده بود
یه سر و گوشی به اب داد وقتی دید هیچ کدوم بیدار نیستن آروم از روی تخت پایین پرید و رفت تا دنبال هیونگش بگرده
مطمئنن اگه دیشب روی مهربون اون خون آشام رو نمیدید الان از صد متریشم رد نمیشد ولی بچه ای مثل کوک هیونگشو یه شریک جرم حسابی واسه خراب کاریاش میدید
اروم توی راه رو قدم میزد تا اینکه چند نفر رو دید که داشتن هیونگشو میزدن
اگه کس دیگه ای بود کوک مثل یه پاپی ترسیده یه گوشه وایمیستاد ولی الان خون جلوی چشماش و گرفته بود با دادی که کشید دو نفری که از روی کول خون اشام بالا میرفتن متعجب بهش خیره شدن
کوک با قدم های محکم طرف اونا رفت و با دستای کوچیک و تپلش کت هیونگش و کشید و پشت خودش قایم کرد
از نظر خودش یه اخم ترسناک کرد و شروع کرد به تهدید کردن
+اگه.. نزدیک.. هیونگم.. بشین.. به ددی میگم .. بکشتتون

کوک همینطور تهدید میکرد که یهو توی بغلی محکم گیر افتاد جیغی از سر حرص کشید و به اون موجود که بوی وانیل میداد نگاه کرد خب کوک بچه ی پاکی نبود هر روز خدا اگه فیک نمیخوند میمرد ... چند سری فیک خونده بود که گرگینه ها شخصیت هاش و تشکیل میدادن پس با اطالاعتی که داشت فهمید موجودی که بغلش کرده امگاست

÷جیغغغغغغغغ ببین چه کیوته نامی نگاه کن اخمشو

+مگه من اسباب بازیتم .. ددی.. هق.. اپا.. هق. هیونگ

یونگی کوک و از بغل جین درآورد و به موجود کیوت توی بغلش نگاه کرد
*حالا تا اسم جد ابادتو نگی ول نمیکنی

اشکای کوک و از صورتش پاک کرد و کیوتی نثارش کرد

کوک که با دیدن یونگی تازه یاد نقشش افتاده بود  به کل اون الفا و امگا رو یادش رفت و به صورت کیوتی چونه ی هیونگ شو گرفت تا تمام حواسش پیش اون باشه

+هیونگ پایه ای ددی و اپا رو حرص بدیم

یونگی ابرویی بالا انداخت و با شیطنت زمزمه کرد

*چیکارت کردن که میخوای عوض دربیای

+1ددی دیکم و داشت میخورد تموم کنه 2 انقدر حرف زدن نتونستم بخوام 3 اپا همش لپم و میکشید میگفت کیوت
من از کیوت بودن بدم میادددد

*بله اقای خفن شما اصلا کیوت نیستید پایم نقشتو بگو
کوک لبخند شیطانی زد
.

.

.

.

*خوابن؟

+اره اماده ای
*اهوم بزن بریم

*اون بچه فرار کرده اون وقت شماها خوابیدید !!

تهیونگ و جیمین سیخ سر جاشون نشستن که باعث شد سرگیجه بگیرن
تهیونگ درحالی که تیشترش و برعکس پوشیده بود بدو بدو رفت تا از اتاق خارج بشه که یه سطل اب یخ پاشید روش.....جوری انگار سنگکوب کرده یه جا
وایستاده بود

جیمین با نگرانی پیش دوس پسرش رفت و اسمشو صدا زد
ثانیه ای بعد صدای خنده های کوک و یونگی اتاق پر کرده بود یونگی از خنده زمین و گاز میزد

تهیونگ چشماش و باز کرد که باعث شد خنده یونگی تو دهنش بماسه

*به فاک رفتی کوک

از جاش بلند شد  و گلوش صاف کرد نامجین اومدن من برم ازشون پذیرایی کنم و به سرعت از اتاق خارج شد

جیمین حوله ای روی سر تهیونگ انداخت و بهش گفت که لباسش و عوض کنه
تهیونگ سری تکون داد و قبل از اینکه به کلوزت بره به کوک توپید

_5دقیقه دیگه باید روی تخت منتظر تنبیهت بمونی پسر بد

.

.

.

.

الان تهیونگ روی مبل به صورت شاهانه نشسته بود و به جیمین اشاره کرد که بچه رو پیشش بیاره
جیمین حرفی نمیزد چون خودش میدونست که تهیونگ وقتی عصبی بشه دوست و اشنا نمیشناسه

کوک کنارتهیونگ وایستاد و سرش و پایین انداخت اون الان به شدت پشیمون بود چون خودش با پای خودش گورش و کنده بود

_به شکم روی زانوهام زود

کوک نگاه ملتمسی به جیمین انداخت و وقتی دید اپاش کاری نمیکنه روی زانو های ددیش دراز کشید
تهیونگ دستش و نوازش وار روی باسنش کشید و فشرد کوک از حسی که میگرفت تقریبا لش کرده بود که با پایین کشیده شدن شلوارک و باکسرش ترسیده خواست پاشه که تهیونگ دستش و گرفت و پشتش نگه داشت
باضربه ای که زد کوک بالا پرید و بغض گلوشو نوازش کرد
_20 ضربه به خاطر اشتباهاتت میخوری بیب

حالا ازت میخوام بگی چه اشتباهی کردی
اسپنک

+هق.. نمیدونم.

تهیونگ دوباره ضربه محکمی به بوتش زد که باعث شد هق هقای بیبی مظلومش اتاق و پر کنه

_فکر کن بیبی چون تا وقتی که نگی چی کار کردی ددی به زدنت ادامه میده

ضربه
+هق .. ددی.. رو.. ترسوندم.. و.. روش. اب پاشیدم

_هوم حالا که به اشتباهت پی بردی بشمار
ضربه

+ی.یک

ضربه
+د.دو

+نوزده بسته ددی.. هق.. غلط. کردم

_یدونه مونده بیبی
ضربه

+ب.بیست

+ددی.. تموم.. هق.. شد

_نه بیب

چشمای کوک به درشت ترین حالتش دراومد

+چرا

_چون اپات هنوز تنبیهت نکرده درست نمیگم موچی

×درسته مستر
جیمین ویبداتوری که دستش بود رو وارد بیبش کرد و بوسه ای روی باسن قرمز کوک زد
×اینو تا شب در نمیاری بیبی فهمیدی؟

+ب.بله
جیمین باکسر لیمویی بیبیشو بالا کشید شروع کرد به لوس کردنش
×گود بوی

کوک نگاه ملتمسشو به ددیش که با بی رحمی نگاهش رو ازش گرفته بود دوخت
وقتی دید ددیش هنوزم نگاش نمیکنه سرشو توی گردن اپاش برد و شروع کرد به اشک ریختن

FREEZ🍼Where stories live. Discover now