پارت چهاردهم

317 70 2
                                    

شیچن دستشو زیر چونش گذاشته بود و با لبخند به جیانگ چنگ نگاه میکرد.
الان حدودا یک ربعی بود که لان ژان و شیچن به جمع چهار نفره اونها اضافه شده بودن و از همون موقع، شیچن به طور واضح و ضایعی به جیانگ چنگی که گونه هاش مثل لبو رنگ گرفته بود، خیره شده بود.

و در مقابل، وی یینگم از همون موقع که لان ژانو دید، با نگاهش داشت اونو قورت میداد. جو عجیبی شده بود و کسی حرفی نمیزد!
بالاخره شوان لینگ نتونست این لوس بازیارو تحمل کنه، دستشو جلو برد و سد نگاه وی یینگ و شیچن شد: اهم اوکی ولی حس نمیکنین دیگه بسه؟ بابا چه وضعشه، از همون اول زل زدین بهم دیگه! مثلا اومدیم جشن بگیریماااا!!!

وی یینگ دست شوان لینگو گرفت و آورد پایین: خب منم دارم جشن میگیرم دیگه!

و بازم با چشمایی که قلب پرتاب میکردن، به لان ژان خیره شد و رو بهش گفت: لان ژان، فکرشم نمیکردم واقعا بیای! سوپرایزم کردی.

لان ژان لیوان نوشیدنیشو بالا آورد و یک جرعه ازش خورد: بعضی وقتا، تنوع میتونه چیز جالبی باشه.
و به وی یینگ که چهارمین شاتشو بالا میداد خیره شد. به این فکر کرد که اگه مست بشه، بازم مثل قبلا میاد و بهش میچسبه و با اون لحن اغواگرانش سعی میکنه که تحریکش کنه؟
میون افکارش یهو صدای آشنایی شنید که اسمشو گفت: اوه لان ژان! بالاخره تونستم بازم ببینمت!

لان ژان کنجکاو برگشت و به پسر قد بلندی که براش نا آشنا بود و بهشون نزدیک میشد، خیره شد.
وی یینگ حتی از خود لان ژان کنجکاو تر بود و با چشمای ریز شدش سعی میکرد تموم اطلاعاتی که میتونه رو، از فرد جدید کشف کنه!

اون پسر با عجله به سمت لان ژان رفت، خم شد و مقابل صورتش با هیجان گفت: منم سوشه! البته تعجبی نداره منو نشناسی.

لان ژان حتی از قبل هم بیشتر متعجب شد! میتونست حس کنه که این فردو قبلا یه جایی دیده، ولی اصلا نمیتونست حدسشم بزنه که اون فرد، هم کلاسیه سابقش سوشه باشه!
اون شخصی که آخرین بار دید، قد کوتاه تری داشت. اندامش تپل بود و عینک بزرگش نصف صورتشو پوشونده بود. موهاش فقط یک سانت بودن، انگار تازه از سربازی برگشته. ولی فرد رو به روش فقط ته مایه های صورت اون شخصو داشت.
قدش بلند تر شده بود و از اندامش مشخص بود که باشگاه میره و حسابی روی فرم بود. دیگه عینکی روی صورتش نبود و با موهای براق بلوندش که بخشی ازش روی صورتش ریخته بود، واقعا شخص خوشتیپی بنظر میرسید.

وی یینگ مثل یه خرگوش عصبانی و با اخم نگاهش بین اون تازه وارد و لان ژان در گردش بود... چرا لان ژان باید انقدر محو اون پسر زشتوک میشد؟؟؟

لان ژان از گوشه چشم متوجه حرصو جوش خوردنای وی یینگ شده بود پس........ از جاش بلند شدو دستشو جلوی سوشه گرفت. لبخند کوچیکی کنج لباش نشوند و گفت: خیلی وقته ندیدمت. چقدر تغییر کردی، نتونستم بشناسمت!

ستاره سرنوشتWhere stories live. Discover now