شوآنلینگ نگاهش رو بین وییینگ و جینهوا گردوند و چهرهش همانند صداش رنگ شیطنت به خودش گرفت: اهم اهم ببخشید مزاحم اوقات خوشتون میشیم ولی کلاس تموم شد.
وییینگ به اون پنج نفر که دور تا دور تختش حلقه زدن لبخند دندوننمایی تحویل داد و از تخت پایین اومد: اشکالی نداره به مزاحمتات عادت کردم لینگلینگ. آخیش دیگه میتونم از این اتاق برم بیرون، حس میکنم انقدر تو این فضای سفید موندم شبیه یه روح باکره شدم!
شینگچن زیر بازوی وییینگ رو گرفت و کمکش کرد از تخت پایین بیاد: اگه نمیخوای یه روح باکره بشی باید زودتر دست به کار شی. الان حالت بهتره؟ دکتر دیگه چیزی نگفت؟
وییینگ لبهاش رو غنچه کرد و به لانژان که قفل جینهوا بود نگاه انداخت: برای مورد اول فعلا در تلاشم. دکترم... گفت حالم خوبه فقط محض اطمینان یه چکاپ بشم بهتره. دکترا رو که میشناسین همه چیو بزرگ میکنن.
انگار چشمهای طلایی لانژان گلولههای آتشین به طرف اون دختر پرتاب میکردن که میشد شعلهها و جرقههای عصبانیت رو توشون دید.
چرا انقدر خشن به جینهوا نگاه میکرد...؟ اون دختر بدبخت که کار خطایی نکرده بود.
سنگینی نگاه وییینگ برای جلب توجه لانژان کافی بود، چون ثانیهای بعد چشمهای غضبآلودش به وییینگ خیره شد و انگار منتظر توضیح بود.
اما جیانگچنگ دست جینهوا رو جلو کشید و اون رو به بقیه معرفی کرد. همگی به گرمی با دختر دست دادن و ابراز خوشبختی کردن به جز لانژان.
البته جینهوا عقب نکشید و با لبخند شروری دستش رو به طرفش دراز کرد: از آشنایی باهاتون خوشوقتم.لانژان هم چهرهی خونسرد و بیحالتی به خودش گرفت و دست دختر رو آروم فشرد: همچنین.
دختر با همون لبخند به طرف وییینگ و جیانگچنگ برگشت و گفت: خب من دیگه میرم. آ_یینگ شمارمو که داری، آدرس جدیدمو برات میفرستم بیا بعدا بریم پیست.
نیش وییینگ دوباره ول شد و خوشحال آبروهاش رو بالا انداخت: بیا زودتر بریم میخوام باختنتو ببینم هاهاها.
جیانگچنگ نگاه خنثیای به اون دو نفر که برای هم شاخ و شونه میکشیدن انداخت و با آه گفت: باز شروع شد... بسه دیگه! هی وییینگ پشت موتورت که نمیتونی بشینی، بیا من تا خونه میرسونمت. فردام ساعت ۴ میام دنبالت بریم بیمارستان برای چکاپ.
☆☆☆
چند روزی از اون حادثه و مسابقه گذشته بود. وییینگ به زور و اصرار جیانگچنگ برای چک کردن وضعیت سلامتش بالاخره راضی شد تا به مطب دکتر ژو بره.
حالا که بعد از یک سال دوباره اون مکان آشنا رو میدید، راحت میتونست اعتراف کنه که ذرهای دلش برای اونجا تنگ نشده. چهرهش درهم پیچ خورده بود و بیمیل فضای اطرافش رو از نظر میگذروند که جیانگچنگ مچ دست راستش رو گرفت. وییینگ یه نگاه به دستشون و بعد به جیانگچنگ انداخت و گفت: نمیخوام فرار کنم که دو دستی چسبیدی بهم.
![](https://img.wattpad.com/cover/310606649-288-k304111.jpg)
CZYTASZ
ستاره سرنوشت
Fanfictionصورت وییینگ از درد توی هم رفت. فشار دست لانژان انقدر زیاد بود که حتی نمیتونست راحت نفس بکشه، چه برسه حرف بزنه. قطره اشکی آروم از گوشهی چشمش پایین ریخت و چهرهی قرمزش رو رقتانگیزتر کرد. لانژان به اون چشمهای اشکی خیره شد و دندونهاش رو بههم...