پارت بیست و نهم

208 55 16
                                    

وی‌یینگ دیگه تحمل اون جو رو نداشت. از جاش بلند شد و برگه‌های آزمایشش رو از روی میز جمع کرد. به دکتر ژو احترام گذاشت و گفت:
«ممنونم عمو ژو. احتمالا این بار زودتر همدیگه رو ببینم. خداحافظ.»

ژو چن‌آن تنها سرش رو با افسوس تکون داد و نگاه غم‌‌بارش بدرقه راه اون ۲ نفر شد.
جیانگ‌چنگ و وی‌یینگ در سکوت از اتاق بیرون اومدن و راه خروجی ساختمون رو در پیش گرفتن.
کلمات و جمله‌ها توی ذهن جیانگ‌چنگ میچرخیدن اما نمیدونست درست‌ترین چیزی که میتونه به زبون بیاره کدومشونه...
در نهایت وی‌یینگ زودتر به حرف اومد و با خنده گفت:
«عزاداری کردنت تموم نشد؟ گفتم که به این زودیا نمیمیرم.»

جیانگ‌چنگ اهل گریه کردن نبود و حاضر بود چشم‌هاش به‌خاطر نباریدن اون قطره‌های بی‌خود بسوزن، تا اینکه از حصار چشم‌هاش آزاد بشن. اما الان نمناک بودن مژه‌هاش رو حس میکرد...
ولی وقتی بهترین دوستش داشت خودش رو محکم نشون میداد تا نذاره غبار ناراحتی قلبش رو کدر و آلوده کنه، چطور میتونست زحماتش رو به باد بده؟
نفس عمیقی کشید و دستش رو روی شونه وی‌یینگ گذاشت:
«فقط یه عمله کوچیکه مطمئنم بعدش حالت کاملا خوب میشه. انقدری خوب که راحت بتونی والیبال بازی کنی. بد به دلت راه نده.»

حتی اگه عمل با موفقیت انجام میشد باز هم تفاوتی توی شرایط ایجاد نمیکرد. وی‌یینگ باید تا آخر عمرش مراقب قلبش میبود که بهش فشار نیاد و یهو روزی نرسه که از خستگی ضربانش به کل متوقف شه...
لبخند تلخی روی لب‌های وی‌یینگ نشست و چشم‌هاش رو باز و بسته کرد تا خیال دوستش رو راحت کنه:
«اوهوم میدونم، نگرانش نیستم.
عه اون لان‌گِه نیس؟»

جیانگ‌چنگ سر چرخوند و با شیچن که با لبخند از ماشینش پیاده شده و به طرفش حرکت میکرد رو به‌ رو شد. شیچن سلامی به اون دو نفر داد و با خوش‌رویی رو به وی‌یینگ گفت:
«شنیدم که توی مسابقه حالت بد شد. الان چطوری؟ حالت بهتره؟»

وی‌یینگ نگاه گذرایی به دهن لق کنارش یا همون جیانگ‌چنگ که به آسمون نگاه میکرد انداخت و با ملایمت جواب داد:
«آره حالم خوبه. دکتر گفت چیز خاصی نیس. شما چطورین؟ سروکله زدن با جیانگ‌چنگ باید نصف عمرتونو از بین برده باشه.»

جیانگ‌چنگ با حرص سقلمه‌ای توی پهلوش زد و چشم‌های هاپوییش خشمگین به وی‌یینگ خیره شدن.
شیچن آروم خندید و سر تکون داد:
«باهام راحت حرف بزن.
هووم جیانگ‌چنگ مثل یه کهکشان ناشناخته‌س که هر بار با کشف کردن یه بخش از وجودش، بیشتر مبهوت و شگفت‌زده میشی. پس باید بگم نه. وجودش باعث شده این روزا بیشتر از هر وقت دیگه‌ای احساس زنده بودن کنم.»

نگاه شیفته‌ش رو به جیانگ‌چنگ که صورتش مثل گوجه‌ی رسیده، قرمز شده بود داد و بهش لبخند زد.
وی‌یینگ چهره‌ی پیج خورده‌ش رو با چندتا سرفه جمع کرد و جیانگ‌چنگ رو به طرف شیچن هول داد:
«خب پس این رفیق ما پیش شما باشه که زمان بیشتری برای پیدا کردن منظومه و سیاره داشته باشین. من دیگه مرخص میشم بای بای.»

ستاره سرنوشتWhere stories live. Discover now