2🥀

114 17 2
                                    

● چااااان جلوتر نرو
راننده با ترس ترمز کرد و نگاه ترسیده اش را به ارباب جوان داد تا کوچکترین اتفاقی براش نیافته باشه که اگر حتی یک تار مو از دوردونه ارباب کیم کم میشد قطعا ارباب کیم نه تنها خودش بلکه خانواده اش را به بدترین شکل ممکن از زمین محو میکرد ..

# ارباب جوان حالتون خوبه
از لحن ترسیده چان خنده اش گرفته بود اما ممکن بود چان ناراحت بشه پس به سختی خنده اش را خورد ..
هیچ دوست نداشت اطرافیانش را ناراحت کنه ..
○ هزار بار گفتم نگو ارباب جوان بگو کوک ..
# اما ارباب کیم اجازه این را نمیدن
پوفی از ترس راننده کرد
○ حداقل تو خلوت خودمون بگو میدونی که چقدر از این لفظ متنفرم
# چشم اربا.. یعنی کوک ..

○ خوبه عادت میکنی
با پایان حرفش از ماشین پیاده شد تا کوچه باقی مانده تا مدرسه پیاده بره ..
چند ماه قبل وقتی از آمریکا به کره برگشتند کلی به هیونگش اسرار کرد تا در آزمون بورسیه شرکت کنه اما هیونگش سخت مخالف بود ..
زمانی که آمریکا بود همه میدونستن کیه و فقط یک دوست واقعی ای داشت و بقیه یکسری احمق بودن اما اینجا کسی نمیدونست کیم جانگکوک کیه پس اینطوری راحت میتونست از مدرسه لذت ببره ..

کلی برای راضی کردن هیونگش تلاش کرد اما آخر موفق نشد اما به خاطر همین مخالف ها بهش شک عصبی وارد شد و هیونگ عزیزش که تحمل این موضوع را نداشت و حاضر بود هرکاری برای سلامتی کوک انجام بده بالاخره موافقت کرد اما با شرایط خودش ..

با رسیدن به ورودی بزرگترین و بهترین مدرسه کره که کلی برای تحصیل درش تلاش کرده بود با لبخندی وارد شد ..

$ جانگکوککککک
با شنیدن صدای آشنایی که اسمش را فریاد میزد و طرفش برگشت و بکهیون را دید پسرک ریزه میزه ای که از بچهای بورسیه بود

به سختی از بغل بک خارج شد و لبخندی به دلتنگی دوستش زد
$ هققق معلوم هست کجا بودی این هفته را ههق نمیدونی چقدر نگرانت شدم ..
○ هییی اروم باش پسر ببین حالم خوبه همم اوکی گریه نکن بکی عزیزم ..
بالاخره بعد چندین بار بررسی کامل توسط بک برای مطمئن بودن از سالم بودنش انجام شد بک راضیت داد به طرف کلاسشون حرکت کنند ..

با رسیدن به کلاسشون بالاخره موفق شد جیمین دوست صمیمی و عزیزش را ببینه ..
جیمین تنها دوست واقعیش در آمریکا بود وقتی یازده سالش بود هیونگش برای از بین بردن تنهاییش جیمین را وارد زندگیش کرده بود پسر یکی از زیردست های هیونگش که حتی با آمدنشون به کره هم با درخواست از هیونگش پدر جیمین هم به کره منتقل شد و اینطوری بود که باز هم با هم بودند ..

○ جیمینا..
وقتی اخم جیمین را دید به کل نه تنها از صدا زدنش بلکه حتی از زندگیش پشیمان شد ..

به سختی آب دهانش و قورت داد و چند قدم عقب رفت..
○ بک ببخشید اگر کلی اذیتت کردم شیر موز هات را همیشه خودم و کاری میکردم معلم تنبیه ات کنه ..

بعد اعترافش خواست پا به فرار بزاره که بک از پشت گرفتش و تقدیم جیمین کردش ..
○ بک تلافی میکنم حالا ببین
$ اوه نو بیبی این خودش جبران اعترافات خالصانه ات بود ..

^ حالت خوبه کوک میدونی چقدر نگرانت شدم ..
حالا که چشمان نگران جیمین را میدید از اینکه جواب تماس هاش را نداده بود و از هیونگش خواسته بود اجازه نده تا جیمین به دیدنش بیاد پشیمون بود اون فقط میخواست استراحت کنه نه دلیل ناراحتی جیمین ..

صورت دوست عزیزش را با دستاش قاب کرد بوسه محکمی به لپش زد و کنار گوشش معذرت میخوام و عصر بیا عمارت را زمزمه کرد ..

حالا که دلتنگیش با دوستانش رفع شده بود بالاخره خودش را روی صندلیش که کنار جیمین بود پرت کرد ..

€ هوییی بچه گدا یه مدت نبودی هوای اینجا تمیز تر بود اما انگار دوباره هوا متعفنه ..
بدون توجه به کای چشمانش را بست الان اصلا حوصله کای احمق را نداشت ..
کای را خوب میشناخت پسر احمق جناب وزیر برای اینکه نسبت به تعدادی از بچهای مدرسه فردی ثروتمند تر و قدرتمند تر نبود اغده هاش را سر بچهای ضعیف تر از خودش خالی میکرد ..

چند باری دیده بود که جناب وزیر به ملاقات هیونگش آمده بود و میدید جناب وزیر چطور چاپلوسی ارباب کیم بزرگ را میکرد ..
اگر میخواست میتونست مثل یه بچه لوس شکایت کای را پیش هیونگ عزیزش بکنه تا تا هیونگش درسی به وزیر و خانواده اش بده که همه متوجه بشن توهین به جانگکوک عزیزکرده ارباب کیم چه نتیجه سهمگینی دارد ..

اما همینطوری که هیونگش تمام این سالها یادش داده میخواست قوی باشه و بود همینطور که یاد گرفته قدرت همیشه در دستشه پس هر کار میخواست میتونست انجام بده ..

€ هعه چرا ساکتی هممم ؟ انگار یادت رفته بچه فقیری هستی که به لطف بخشش های ماها داری اینجا تحصیل میکنی ..
○ اوه نهه کای این درست نیست پسر میدونی درستش اینکه اینقدر شما هم برای خانواده هاتون ناامید کننده اید که برای پیشرفت و نامبروانی مدرسه به ما پناه آوردن ..

با اتمام حرفش دستش که درحال مرتب کردن یقه کای بود را به سمت کروات کای برد و با آرامش به سمت خودش کشیدش ..
○ پس حالا هم مثل یه سگ خوب برو دنبال کارت پاپی بی ادب ..

با عصبانیت از کوک جدا شد قطعا بعدا تلافی میکرد اما الان نه پدرش ازش خواسته امروز هیچ مشکلی به وجود نیاره چون شب جناب وزیر با مهم ترین شخصیت سیاسی و اقتصادی آسیا و حتی آمریکا ملاقات داشت شخصی که تمام قدرت و ثروت در اختیارش بود و پست پرده تمام اتفاقات بود ..

شنیده بود ارباب کیم برادر کوچکتری داره که تمام زندگیش اون پسره ..
هیچ عکسی از اون بچه پیدا نکرده بود اما پدرش گفته بود همسن خودشه اگر امشب میتونست با برادر ارباب کیم دوست بشه زندگیش عوض میشد ..

اما بازم تحمل نکرد و مشتی به صورت کوک زد ..



Human zooWhere stories live. Discover now