5🥀

75 17 0
                                    

€ هق ارباب ..ش..ما اون پسر هرز..
حرفش با سیلی ارباب کیم قطع شد مزه گز خون را تو دهانش حس میکرد ..
● پسره احمق مراقب حرف زدنت باش بفهم داری با کی صحبت میکنی در ازای هر کلمه هرزه گفتنت کاری میکنم آرزو مرگ کنی ..
○ هیونگ لطفا
با شنیدن لحن مظلوم کوک که کم پیش میامد که جانشین لحن تخس و شیطونش بشه نگاهش را به پسرکش داد ..
○ هیونگی لطفا باشه من دلم نمیخواد کسی بخاطر من آسیب ببینه هر کاری میخوای انجام بده اما اجازه نده من دلیل مرگ یک آدم باشم من دیوانه میشم هیونگی‌ ..

بدون توجه به وزیر و پسر احمقش خرگوش عزیزش را به آغوشش دعوت کرد پسرک نمیدونست تاحالا چندیدن ادم بخاطرش مردن و قرار هم نبود هیچ وقت بفهمه ..

● باشه عزیزکم از زندگیش میگذرم اما بیخیالش‌ نمیشم ..
○ هیونگگگ
با قراد گرفتن انگشت هیونگ عزیزش روی لباش سکوت کرد میدونست دیگه زیاده روی میشه و هیونگ عزیزش روی خط قرمزش که اونم خودش بود به هیچ عنوان کوتاه نمیاد ..
با سر پایین افتاده با اشاره انگشت هیونگش به سمت میز هیونگش رفت تا روی صندلی هیونگ عزیزش بشینه ..

وقتی از دور شدن پسرکش مطمئن شد به سمت کای رفت ..
به حس نفسهای داغ کیم که گوشش را اتش میکشید بیشتر توی خودش جمع شد اما با شنیدن زمزمه کیم حس کرد روح از تنش جدا شد ..

● نفسات و به پسرکم میبخشم اما زندگیت نابود بود کاری میکنم هر لحظه آرزو مرگ کنی ..
بعد دور شدن از کای تلفنش را از روی میز برداشت تا با معانش تماسی داشته باشه .‌..

< بله ارباب
● تا نیم ساعت دیگه اینجایی
با نگاهی به کای پوزخندی زد و ادامه داد
● گشتن برای حیوان جدید را متوقف کن حیوان جدیدمون اینجا منتظرته هوسک دیر نکنی ..

۳ ساعت بعد

بدون توجه به فریاد هایی که حتی از صدای موتور  های مسابقه هم ازار دهنده تر بودن تمام نگاهش را به موتور هیوندایی که در حال سبقت گرفتن بود داده بود هیوندا مشکی که ای که متعلق به پسرکش بود خوب میدونست پسرکش چقدر روح سرکش و عشق هیجانی داره با انرژی ای تمام نشدنی ..

با فریاد شادی تماشاچی ها از افکارش بیرون امد و دوباره نگاهش را به سوار مشکی پوش داد چقدر پسرکش بزرگ و جذاب شده بود با اون لب های صورتی خواستنی ..

افکار پلیدی که مدتی شده بودن انگلی برای ذهن و روحش را کنار زد و اولین قدم را به سمت پسرک قهرمانش برداشت .‌..

به سختی از بغل جیمین بیرون امد اما با شنیدن صدای عزیزترین ادم زندگیش چرخی زد و نگاهش را به هیونگش داد .‌..

هیونگی که طبق عادتش دستها مردونه اش در جیبهای شلوار قهوه ای راسته اش بودن نگاهش را بالاتر داد به دکمهای باز پیرهن کرمی اش که بخاطر دو کمه بازش به خوبی ترقوها و گردن هیونگش را به نمایش داده بود و در اخر نگاهش را به چشمان مغرور و پر افتخار هیونگش داد ...

با دیدن آغوش باز هیونگش خودش را به نقطه امنش رسوند تا هرچه سریعتر در آرامش وجود عزیزترینش غرق بشه .‌..

بوسه ای به سر پسرک در آغوشش زد و با دستان حمایتگرش آغوشش را محکم کرد ...

● کی اینقدر بزرگ شدی امیدم همم؟ از الان دلتنگ ام دلتنگ این آغوشی که روزی با بیرحمی تمام برای من قراره متعلق به شخش دیگه ای بشه ..

ضربه ارومی به سینه هیونگش زد ..
○ هیسس نگو این آغوش همیشه متعلق به توست هیونگ حتی اگر سرنوشت مجبور به جدایی هم بکنه باز هم این آغوش برای توست جایگاه .. اما .. ام..
بیشتر سرش را به سینه هیونگ عزیزش تکیه داد نمیدونست چطور بگه ..
○ اما قول .. بده امنیت وجودت فقط برای من بشه مطمئن باش زمین میزنم ماهی را که نورش را از وجودت بگیره ..

با حرف پسرک در آغوشش خنده ای کرد قطعا این بچه به جنون میرسوندش با این کلمات بی مهابا..
● بدنم .. ذهنم .. روحم .. قلبم .. تماااام زندگیم متعلق به امیدمه و برای همیشه خواهد بود ..

بالاخره از وجود هم دل کندن و کنار هم ایستادن دست در دست هم .‌.. هر کس از دور فقط با یک نگاه میتونست بگه اون اوج جوان عاشق ترین ادم های اینجا ان اما حیف ..

Human zooWhere stories live. Discover now