6🥀

101 20 2
                                    

○ ببین هیونگ بیا امشب را بیخیال بار دراگون بشیم باشه لطفااا

اخرین کلمات و با عجز نالید اما بازم نگاه بی تفاوت هیونگش نصیبش شد که فریاد میزد تنبیه ات هست و مطمئن بود تنبیه مدرسه اش هست که درمورد کای نگفته بود اما الا اصلا دلش نمیخواست با اوما روبه رو بشه اصلااا مطمئن بود اگر میفهمید امشب توی چه مسابقه خطرناکی شرکا کرده قطعا تا اخر عمرش سرزنشش میکرد درسته هیچوقت از چیزی منع نمیشد اما اوما عزیزش مخالف بود این کارا بود بیشتر میخواست کوک را کلاس های مختلف موسیقی و درسی بفرسته تا از خطر دور باشه ..

اما چطور کسی که خودش و همسرش صاحبان دراگون بودن از بقیه میخواستن از خطر دور باشن ؟ ‌‌..
قطعا کوک عاشق خطر و هیجانش بود و خوشحال بود هیونگ عزیزش مخالفش نیست و حتی حمایتش هم میکنه ..

نگاهی به جیمین انداخت که باز هم مشغول چت کردنه خیلی وقت بود که میدونست دوست عزیزش به اصطلاح عاشق شده عاشق یکی از همکلاسی هاشون یک پسر از خود راضی اصلا موافق رابطه جیمین با اون پسر نبود اما انگار دوستش واقعا چشماش را به روی واقعیت اون پسر بسته بود نمیدید اون پسر احمق مایک میدونه جیمین با برادر ارباب کیم رفیقه و‌ میخواست اینطوری از جیمین سواستفاده کنه اما با حرفهای قشنگش جیمین را گول میزد تا هرچی میخواد ازش بگیره ..

○ اینبار چی میخواد؟
بالاخره سکوت لیموزین با صدای کوک شکست
^ کی ؟
○ جیمیننن
^ اوففف گیر دادیا مگه حتما باید چیزی ازم بخواد که بیاد سراغم
○ بله دقیقا
با جواب رک کوک لحظه ای شکه شد واقعا توقع این جواب را نداشت البته از کوک هرچیزی میشد انتظار داشت ..

اوایل متوجه نبود اما الان داشت کم کم متوجه میشد حق واقعا با کوکه مایک اصلا بهش هیچ حسی نداره و فقط میخواد ازش سواستفاده کنه اما نمیتونست کاری انجام بده اون واقعا عاشق مایک شده بود ..
○ اینطوری تو فکر فرو نرو که ترسناک میشی اینبار عمرا اگر دوباره بخاطر دوست پسر عوضیت از هیونگ چیزی بخوام میدونی دفعه قبل چقدر سختی کشیدم تا هیونگ را راضی کنم مایک را بخاطر کاری که حتی خودمم نمیدونم چی بود ببخشه ..

یا دفعات قبل که چقدر برای خواستهای غیرمنطقی اون احمق از هیونگ درخواست کردم اونم من که هیچوقت درخواستی از هیونگ نداشتم .. اینبار عمرااا مطمئن باش ..

بعد تمام شد غرغر هاش نگاهش و به دوستش داد اما با دیدن سر پایین افتاده دوست عزیزش غم بزرگی را تو قلبش حس کرد این حالت جیمین را خیلی کم دیده بود جیمین ساخته شده بود برای روز های سخت و هیچوقت غمگین یا تسلیم نمیشد همیشه لبخند داشت و حالا این حالش غریبه ای ازار دهنده بود ..

بدون توجه به نگاه پرسشگرایانه هیونگش دستش را دور گردن جیمین انداخت تا بیشتر به خودش نزدیکش کنه

○ چیشده موچی هممم؟
^ کو...ک
بغض صدای دوستش چیزی نبود که به راحتی ازش بگذره ..
^ لطفا بعدا
دیگه هیچی نگفت الان زمان مناسب نبود اما بعدا حتما حساب اون مایک احمق را میرسید ..
○ بعدا ولی بیخیال نمیشم ..

با متوقف شدن ماشین نگاهش را از پنجره به بیرون داد و متوجه شد جلوی بار دراگون ان بدون منتظر موندن تا در را براش باز کنن پیاده شد و بدون توجه به هیونگش و جیمین به سمت ورودی رفت ..
₩ هی کجا پسر
ههه فقط همین را کم داشت تا شبش کامل بشه اما تلاش کرد آرامشش و حفظ کنه
○ اتفاقی افتاده ؟
₩ احمقی؟
○ با منی؟
با انگشت به خودش اشاره کرد این بادیگارد احمق با اون بود ..
₩ احمق دیگه ای اینجا نمیبم بچه انگار نمیدونی کجا اومدی بهت میاد از بچهای ولگرد کوچه خیابون ای پس اینقدر نباید خنگ باشی که ندونی پات را کجا گذاشتی همم؟
○ ههه باورم نمیشه .. تو جدیدی ؟
با کلافگی موهاش را بالا داد پس هیونگش کجاست چرا نمیاد ..

● صبر کن ..
همین دو کلمه کافی بود تا بخواد همینجا زیر این صدای سنگین بمیره ..
به سختی اب دهانش و قورت داد ..
^ بله ارباب
با دو قدم خودش را به پسر ترسیده مقابلش رسوند ..
● فکر نمیکنم پسر احمقی باشی هممم
^ ارب..
● هیسسس هیچی نگو همم فقط گوش کن

برای بار دهم از کلافگی موهاش را بهم ریخت باورش نمیشد گیر همچین ادم زبان نفهمی افتاده فقط کافیه بره داخل قطعا حساب این مردک و میرسه

○ اخه چرا یک دلیل بگو که چرا باید بهت دروغ بگم خب بزار برم دیگه اههه
با فکری که به ذهنش رسید لعنتی به خودش فرستاد و سراغ تلفنش رفت .‌.
چرا اینقدر حواس پرت بود که فراموش کرده بود با یه تماس کارش درست میشه ..

بعدا دومین بوق صدا شاد اوما به گوشش رسید
(  اوه خرگوشکم
○ اوماااا
( چی شده
بدون توجه به اوما گفتن خرگوش عزیزش با استرس بخاطر لحن گرفته و زار پسر منتظر جواب ماند خیره به همسر عزیزش
○ اومااا بیا بیرون لطفااا
فورا تماس و قطع کرد و با چهره نگران دست همسر عزیزش و گرفت ..
( پاشو پاشووو نامی بچم

○ اوففف اوفففف دیوانه ام کردی من امشب حسابت را میرسم حالا ببین
( کوک
با شنیدن اسمش از جین هیونگ عزیزش اه اسوده ای کشید و با بغض خودش و تو بغل جین هیونگ دوست داشتنیش پرت کرد بالاخره خرگوشت لوس هیونگاش بود به خصوص جینی ..

) کوک خوبی چی شدی عزیزم
با شنیدن حرف نامجون به سختی اب دهنش را قورت داد قطعا امشب توسط جینی به قتل میرسید که الکی نگرانش کرده
○ امم خب ..
● اتفاقی افتاده ؟
قبل اتمام حرفش هیونگ عزیزش به دادش رسید
○ خب نه ..
به ابروهای بالا رفته هیونگش نگاه کرد .. بالاخره نعس حبس شده اش را بیرون فرستاد
○ اوکی اینطوری نگاهم نکنید اتفاقی نیافته فقط عصبی بودم این بادیگارد هم بهم اجازه ورود نداد و بیشتر عصبیم کرد بالاخره کلافه شدم با اوما تماس گرفتم ..

با ضربه ای که به شونه اش خورد اهش در امد و برای فرار از ضربه بعدی جین به هیونگش پناه برد
( پسره احمققق به کی میگی اوما هاننن چرا ادم نمیشی میدونی چقدر ترسیدم ..

) چرا اجازه ورود به این پسر را ندادی
برای جلوگیری از ادامه نگرانی بحث جدیدی باز کرد و با چهره سرد و سوالی ای به بادیگارد خیره شد
₩ خب .. خب قربان ببخشید اما ایشون از لباس مناسب به تن ندارن و انگار سنشون کمه و به شدت بی ادب
اخرین کلمه را ارام گفت اما بقیه افراد حاضر هم شنیدن ..

خب انگار سرگرمی امشبشون هم پیدا شد ..

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Aug 12, 2022 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

Human zooHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin