4🥀

91 17 2
                                    

بعد از مطمئن از شدن از صورتش نگاهی به استایلش انداخت پیرهن مشکیش که سه دکمه بالاش باز بود شلوار و کت چرم مشکی با بوت های مشکی عزیزش و اکسسوری های خاصش و پیرسینگ لب سکسیش ..
لبخندی از استایل جذابش زد و نگاهش را به جیمینی داد مشغول موبایلش بود و تیپش را آنالیز کرد پیرهن سفیدی زیر کت مشکی و شلوار لی جذبش پوشیده بود واقعا جذاب شده بود و اکسسوری هاش و موهای صورتیش جذابیتش را چند برابر کرده بودن ..

○ پاشو بریم پسر که هنوز باید هیونگ را هم آماده کنم تا با کت و شلوار تشریف فرما نشن ..

نیم ساعتی بود که اینجا بودن یعنی عمارت ارباب کیم هنگام ورود اصلا باور نمیکرد اینجا اینقدر با اعظمت و شکوه باشه صدها برابر فراتر از تصوراتش بود ..
و حالا همراه مرد مسنی که انگار سرخدمتکار عمارت بود همراه پدرش به دنبال اون مرد به دیدن ارباب کیم در دفتر کارشون میرفتن ..
واقعا نمیتونست با نگاه کردن به اطرافش جلوی تعجبش را بگیره اینجا واقعا ورای عظمت و شکوه بود ..

با ایستادن پدرش پشت مرد مسن از افکارش بیرون آمد واقعا استرس داشت ..
بعد از زدن تقه ای به در توسط مرد سالخوره برای اجازه ورودشون در بطور اتوماتیک باز شد حالا که توجه میکرد در های اینجا همه رمز داشتند حتی همین در مشکی با طرح های عجیب طلاکوبی شده ..

بعد از خروج مرد همراه پدرش وارد شد ..
با ورودش بوی عطر تلخ و به شدت سردی به مشامش خورد اما جرئت بلند کردن سرش را نداشت خیلی کنجکاو بود ارباب کیم را ببینه و حتی دوست داشت فضایی که داخلشه را برسی کنه ..
● بنشینید
با شنیدن صدای بمی که تاحالا مثالش را نشنیده بود لرزی کرد و باز هم با سری پایین پدرش را همراهی کرد و کنار نشست ..

با نشستن وزیر و پسر همراهش مطمئن بود پسرشه پوزخندی زد این مرد احمق فکر کرده بود میتونه از الان پسرش را وارد کار کنه ..
با نگاه دقیق تری متوجه شد پسر تقریبا همسن پسرک عزیز خودشه اما فکری که به ذهنش رسید اخمی کرد نکنه این مردک بخواد پسرش را نزدیک کوکی عزیزش بکنه قطعا اگر همچین قصدی داشت هر دو اون احمقا را آتش میزد متنفر بود از کسانی که برای نزدیکی بهش به پسرک عزیزش نزدیک میشن و مانعی برای آرامشش اند ..

تقه ای که به در خورد دکمه ای را فشرد که دختری با سینی قهوه وارد اتاق شد ..
به وضوح متوجه تعجب پسر شده بود و پوزخندی زد به اینکه داره یه سختی خودش را کنترل میکنه تا کنجکاوی نکنه ..

● دلیل حضور این مرد جوان چیه جناب وزیر
با اخم به نگاهش را به وزیر و بعد پسرش که انگار لرزی کرد داد ..
£ خ..ب کای پسرم هستن ارباب
● جناب وزیر من نسبت این مرد جوان را نخوانستم من دلیل حضور یک فرد اضافه در جلسه ای به اصطلاح مهم که به اصرار فراوان اجازه برگذاریش را میخواستی را میخوام بدانم اینکه به چه دلیل وقتم را گرفتی امشب کار بسیار مهمی دارم عجله کن ..

£ اربا ...
با باز شدن نگهانی در که صدای بدی تولید کرد نگاهش را از مردک احمق گرفت و با لبخند به در داد تنها کسی که جرئت و اجازه ورود بدون اجازه به اتاقش را داشت فقط پسرک عزیزش بود که از صبح ندیده بودش و به شدت دلتنگش بود ..

با شنیدن حرف ارباب کیم اینبار از قدرت اون صدای بم لرزی از ترس کرد اما با شنیدن صدای وحشتناکی نگاهش را به منبع صدا داد با دیدن صحنه مقابلش لال شده بود این پسرک گدا عوضی اینجا چکار میکرد ..
با فکر اینکه این احمق هرزه این عمارت یا خدمتکاریه که با ورود اینچنینی و بدون اجازه اش مرتکب خطایی شده خواست توانایی هاش را به ارباب کیم نشان بده و تلافی کتک هایی که خورده بود را در بیاره از جاش برخواست و به سمت دشمنش رفت ..

○ جیمین خیلی احمقی که بعد این همه سال هنوز از هیونگ مهربونم میترسی هیونگم که رفتار خوبی باهات داره و هیچوقت حتی اخم هم بهت نکرده ..
^ هیونگ عزیزت فقط برای تو هیونگ مهربونته برای همه ارباب کیمه حتی منم بعد این همه سال باز هم با وجود تمام الطافش نمیتونم از قدرت نگاه و کلامش نترسم حالا هم زودتر برو چند ساعت دیگه مسابقه داری ..
^ فقط درست وار..
با تاسف سری تکون داد حتی اجازه نداد حرفش تمام بشه پسره دیوانه و مثل همیشه با وحشی بازی وارد شده بود ..
مطمئن بود هرکسی دیگه ای جای کوک بود و همیشه اینطوری وارد اتاق ارباب کیم میشد تاحالا به سلیب میخ شده بود و این بود تفاوت کوک با بقیه براب ارباب کیم ..

با دیدن کای‌ اینجا کمی متعجب شد دلیل حضورش را میتونست حدس بزنه اما این را هم میدونست هیونگش دوست نداره زیردست هاش فرزندانشون را همراه داشته باشن‌ در ملاقات های کاری ..

با صدای کای ار افکار خارج شد و نگاهش را به اون پسرک احمق داد ..
€ اوه هرزه گدا میبینم که حتی برای ورود به دفتر اربابت هم رفتار درست را بلد نیستی ..
سری از روی تاسف برای کای تکون داد این پسر بالاخره با زبانش‌خودش را به فنا داد ..
با‌ نگاهی که به هیونگش انداخت با دیدن چشمان عصبی و دست های مشت کرده اش کاملا متوجه وخامت ماجرا شد ..
کای روی بد کسی دست گذاشته بود ..
سکوت هیونگش فقط یک‌ معنی داشت اینکه ببینه چطور از خودش دفاع میکنه ..

○ اوه کای انگار جای مشت های صبحم از بین رفته میبینم صورتت دوباره پذیرای مشت های عزیزمه ..
€ تو احمق
قبل اینکه مشت کای به صورتش بخوره گرفتش و محکم طوری پیچوندش که اخش به هوا رفت
○ حرف دهنت را بفهم هر جا میری تمام اسم ها و القاب خودتو و به همه نسبت میدی احمق ..
€ تو گد..
● خفه شو
با فریاد تهیونگ جناب وزیر و پسرش نزدیک بود همونجا از ترس قالب تهی‌ کنن اما جانگکوک فقط لبخندی به لبانش هدیه از همون لبخند های مورد علاقه هیونگش ..

این احمق چطور میتونست به خودش اجازه بده با پسرکش همچین رفتاری داشته باشه ..

Human zooOù les histoires vivent. Découvrez maintenant