𝟑 / 𝐊𝐢𝐦 𝐕𝐞𝐠𝐚𝐬

410 70 3
                                    

صفحه اول رو ورق زد و به اطلاعاتش نگاهی انداخت.
" کیم وگاس، ١٩٩۵، رئیس شرکت یوری"
ابرویی بالا انداخت و بقیه صفحه ها رو نگاه کرد تا شاید اطلاعات دیگه ای ازش باشه اما تلاشش بی نتیجه بود.
همین؟! تنها اطلاعاتی که توی پروندش بود اسم، سال تولد و نقشش توی شرکت بود؟!
ورق زد و به لیست خرید از شرکت نگاهی انداخت. چیز عجیبی به چشمش نخورد. از روزی که اینجا کار میکرد فقط یه ست کریستال و یه انگشتر الماس خریده بود.
چند صفحه جلوتر رفت تا به صفحه برداشت وجه از صندوق شرکت رسید. با دیدن پر بودن صفحه پوزخندی روی لباش نشست. با دقت به عدد ها خیره و مشغول حساب کردن شد.
سکوت داخل دفتر فقط با صدای تیک تاک ساعت و هاله ای از صدای کارمندا که داخل دفتر می‌رسید شکسته می‌شد. برای چند دقیقه اون دفتر شاهد درگیری اون پلیس با اعداد بود.
+لعنت! جور در نمیاد!
زیر لب غرید و خواست برای بار سوم حساب کنه که جرقه ای به ذهنش خورد. برگه ها رو از صورتش دورتر کرد و با چشمایی ریز شده نگاهشون کرد.
شاید جور در نمیومد چون نباید جور در میومد... شاید جور در نمیومد چون درست نبود... شاید جور در نمیومد چون اون شخص کیم وگاس بود، کسی که یونجون هیچ حس خوبی بهش نداشت. توی اون لحظه چیزی که یونجون ازش مطمئن بود این بود که هر کارمندی با رضایت رئیسش میتونست به اندازه ۶٠ درصدِ حقوقش اضافه تر از حقوقش دریافت کنه و هر رئیسی میتونست به اندازه ٧٠ درصد مبلغی که ماهیانه به صندوق شرکت میره برداشت کنه که چون چوی بومگیو و کیم وگاس شریک بودن میشد ٣۵ به ٣۵؛ و چیزی که جور در نمیومد همین بود... کیم وگاس توی این سه ماه، هر ماه چهار برابر چیزی که باید از شرکت برداشت کرده بود.

بومگیو در حالی که دستش پر از قرارداد هایی بود که وگاس بسته بود در رو باز کرد و وارد دفترش شد. سرش رو بلند کرد و به یونجون که روی همون مبلی که اول نشسته بود با موبایلش کار میکرد نگاهی انداخت.
-همینجا موندی؟ خسته کنندست.
به طرف میزش رفت و برگه ها رو روی میز انداخت. یونجون موبایلش رو توی جیبش برگردوند و سرش رو به نشونه منفی تکون داد.
+روزی که مضنون تبدیل به متهم بشه و پشت میله های زندان باشه هیچ وقت برام خسته کننده نیست.
بومگیو چشم غره ای رفت و پشت میز نشست. همونجور که مشغول به ترتیب چیندن قرارداد ها شد خطاب به یونجون گفت:
-مکالمه ای که نصفه موند رو کامل کن و بیشتر از این خودتو خسته نکن.
یونجون ابرویی بالا انداخت و با لحنی که شیطنت توش میدرخشید زمزمه کرد.
+یعنی تو از اینکه اینجام خسته نمیشی؟
بومگیو که از درون اونقدری تعجب کرده بود که میتونست بترکه سعی کرد ظاهر جدیش رو حفظ کنه و بدون اینکه سرش رو از برگه ها بالا بیاره جواب داد.
-بیشتر از چیزی که فکر میکنی خسته میشم.
یونجون پوزخندی زد و سر تکون داد. دستش رو به طرف جیبش برد که حرف بومگیو متوقفش کرد.
-لطفا سیگار نکش، دودش اذیتم میکنه.
یونجون نفس عمیقی کشید، دستشو سر جای قبلیش برگردوند و شروع کرد.
+توی پرونده های شرکت برای اطلاعات چه چیزایی نوشته میشه؟
بومگیو همونجور که جای قرار داد سوم رو با هفتم عوض میکرد جواب داد.
-اسم، تاریخ تولد، محل تولد، آدرس فعلی، شماره تماس و سابقه کاری.
+تو و کیم وگاس هر ماه چقدر از صندوق برداشت میکنید؟
-٣۵ درصد من ٣۵ درصد وگاس. ٢٠ درصد بین کامندا تقسیم میشه و ١٠ درصد برای خرج خود شرکت خرج میشه.
یونجون پوزخندی زد. یعنی چوی بومگیو میخواست وانمود کنه خبر نداره؟ واقعا ساده بود.
+خواهرت چقدر از کارای شرکت خبر داره؟
-هیچی.
+مشکلی نداره؟
بومگیو با خوردن چیزی به چشمش اخم کمرنگی زد. قرارداد چهارم رو توی دستش گرفت و نگاه دقیقی بهش انداخت.
-تصمیم خودش بود. گفت هیچ سهم یا نقشی از شرکت رو نمیخواد داشته باشه.
یونجون چشماشو ریز کرد و به اخم بومگیو خیره شد.
+پس از کجا...
بومگیو خیلی یهویی از جاش بلند شد و همونجور که با قرارداد توی دستش به طرف در میرفت پرید وسط حرفش.
-بابا اونقدری قبلا بهش داده بود که تا سال دیگه بتونه مثل پرنسس ها زندگی کنه!
بومگیو دستشو طرف دستگیره ی در برد که همون لحظه دستی روی شونش نشست و توی یه حرکت اونو به طرف خودش چرخوند. یونجون با نگاه و لحنی جدی غرید.
+جرعت نکن یه بار دیگه بدون اینکه جوابمو بدی پاتو از این این در بیرون بزاری!
بومگیو که توی کمتر از یک ثانیه از حرص منفجر شد با تمام قدرتش یونجون رو به عقب هل داد که فقط باعث شد دو قدم عقب تر بره. با صدایی بلند داد زد:
-یادت نره اینجا شرکته و داری مزاحم کارم میشی چوی یونجون! من فقط مضنونم و تو هیچ حقی نداری که انقدر پا پیچم بشی!
خواست دوباره به طرف در برگرده که یونجون اینبار بدون ذره ای خونسردی بلکه با عصبانیتِ تمام بازوش رو گرفت و به طرف مبل کشیدش و روی اون انداختش. یونجون هیچ وقت تحمل اینکه کسی سرش داد بزنه رو نداشت، مخصوصا اگه اون شخص چوی بومگیوی کوچیک تر از خودش و احمق با‌شه! انگشت اشارش رو به نشونه تهدید جلوی صورت بومگیو که حالا ترس توی چشماش پیدا بود و نفسش رو حبس کرده بود گرفت و با صدایی که عصبانیت ازش میبارید زمزمه کرد:
+مضنونی هستی که همین الان میتونم تبدیل به متهم اصلی کنمت، متهمی که اگه خط و خشی به صورتش بیوفته کسی بهش اهمیت نده!
چونه ی پسر رو توی دستاش گرفت، فشار ریزی بهش وارد کرد و همونجور که به چشماش زل زده بود ادامه داد:
+پس دیگه هیچ وقت جرعت نکن صداتو جلوم بالا ببری یا بخاطر کارای بیهودت وقتم رو بگیری!
بومگیو که تپش قلب گرفته بود و بخاطر حبس کردن نفسش احساس خفگی داشت سریع سر تکون داد. یونجون چند ثانیه توی همون حالت ایستاد و بعد از پسر فاصله گرفت. با دور شدن یونجون و رفتنش به طرف میز، بومگیو به سرفه و نفس نفس زدن افتاد. ریه هاش التماس اکسیژن میکردن. اگه تا الان شک داشت حالا مطمئن شد که پلیس روبروش یه روانی به تمام معناست!
یونجون که آروم شده بود خونسرد خودشو روی صندلی بومگیو انداخت و پاهاشو روی قرارداد های روی میز دراز کرد.
+توی قرارداد چی دیدی؟
بومگیو که دیگه از لجبازی کردن ترسیده بود جوابِ" به تو چه" رو از ذهنش خارج کرد و با صدای آروم جواب داد:
-تقسیم تمام درآمد همکاری با یکی از شرکت ها ٨۵ به ١۵ بسته شده.
یونجون که مطمئن بود چه اتفاقی افتاده پوزخند همیشگیش رو زد.
+کیم وگاس خوب قراردادی برای ضررِ صد درصد شرکت امضا کرده.
سرش رو به تکیه گاه صندلی تکیه داد و چشماش رو بست.
+میتونی بری. برای امروز کافیه.
بومگیو با چشمایی که امکان نداشت بیشتر از اون گرد بشه به پسر دیوونه ی روبروش نگاه کرد. ا.. اون فقط برای همین دو دقیقه اون وحشی بازی رو درآورد؟!
با ناباوری از جاش بلند شد و به طرف در رفت. نمیخواست دوباره اون هم توی شرکت اون دیوونه رو عصبی کنه پس فقط سعی کرد تمام حرف و فحشاش رو توی دلش بریزه.
با صدای بسته شدن در چشماش رو باز کرد و به دفتر خالی نگاه کرد. مطمئن بود بومگیو بهش به عنوان یه دیوونه نگاه میکنه اما یونجون چه مشکلی میتونست داشته باشه؟! پوزخندی زد و از جاش بلند شد. اینکه یه دیوونه ای باشه که ازش میترسن و به حرفش گوش میدن دقیقا چیزی بود که میخواست باشه.
برگه هایی که پسر با زحمت به ترتیب چینده بود رو روی میز مرتب کرد و بعد همونجور که مکالمه ضبط شده رو توی موبایلش سیو میکرد از دفتر بیرون رفت.

The FileWhere stories live. Discover now