13

5K 805 58
                                        

تهیونگ آهی کشید و سرش رو به آرومی مالش داد شروع کرد به صحبت کردن با گرگش و می دونست که به الفای درونش نیاز داره تا امگا رو برگردونه

"امگا باید تسلیم شه"گرگ او گفت پسر با خود فکر کرد : "اون امگای منه....مال من و من مطمئنم میشم اون اینو میدونه"

"امگا"

عوضی👿 :
پاپی دوتا انتخاب داری یا میتونی به ددی جواب بدی و پسر خوبی باشی یا جوابش رو ندی و ببینی چی میشه
✔︎✔︎

عوضی👿 :
باشه امگا خودت خواستی
✔︎✔︎

عوضی👿 :
اگر جواب منو ندی میام بوسان و پیدات میکنم....وقتی پیدات کنم هرجایی که باشی که جلوی چشمای مردم آنقدر میکنمت که بیهوش بشی...وقتی که بیدار شی بغلت میکنم و اجازه نمی دم بری تا بهم گوش‌ نکنی...میخوای اینکارو کنم؟اما فکر کنم دلت نخواد

پاپی🍆🍑💗 :
من اینو‌ نمی خوام الفا

عوضی👿 :
پسر خوب

پاپی🍆🍑💗 :
ا-اما هنوز از دستت عصبانیم

عوضی👿 :
هممم بیبی بوی فکر میکنی لیاقت الفا اینه که نادیده ش بگیری الفا خیلی عصبانی بود

پاپی🍆🍑💗 :
باشه الفا دیگه از دستت عصبی نیستم

عوضی👿 :
خوبه...حالا جواب تلفن رو بده

جونگکوک روی تختش نشسته بود ضربان قلبش بالا رفته بود چند روز اولی که الفا نادیده ش میگرفت گریه می‌کرد...در اعماق وجودش جونگکوک میخواست بهش زنگ بزنه اما خب غرورش اجازه نمی داد به ارومی لب پایینی خودش رو گاز گرفت و به تماس تلفنی پاسخ داد

"پاپی بهتره در رو قفل کنی....قرار نیست بذارم برای چند ساعت از پیشم بری...به عنوان تنبیهت"
کوک لرزش ستون فقراتش رو حس کرد

**

هی هی چه خبررر؟

وای عاشقش سریال دهن لق شدم🤏🏻

من وقتی لی جونگ‌ سوک رو میبینم :

من وقتی لی جونگ‌ سوک رو میبینم :

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
Myˡᵒⁿᵉˡʸ ᵒᵐᵉᵍᵃ(complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora