از خواب که بیدار شدم کل اتاق با نور خورشید روشن شده بود. غلطی زدم... بدنم بخاطر مسافتی که راه رفته بودم خسته شده بود.
یک یهو یاد حرف محافظ افتادم و سیخ نشستم. نباید دیر به میز صبحانه میرسیدم. با عجله پیرهن و شلوارم رو پوشیدم و با پای برهنه از اتاق بیرون اومدم.
هیچکس نبود و خونه ساکت بود. انگار صاحب خونه مرده. با یاد اینکه کی صاحب خونس لب گزیدم.
به پایین پلهها که رسیدم متوجه صدا از اشپزخونه شدم. قدمهام رو اهسته تر کردم و دستی به لباسم کشیدم..
دلم نمیخواست جلوی چانیول شلخته به نظر بیام.جلوی در اشپز خونه که رسیدم صدای بهم خوردن قابلمه و ماهیتابه میومد اما همین که در باز کردم همه جا ساکت شد.
مطمئن بودم بوی غذا توی راهرو پیچیده بود اما الان اجاق خاموش و پر از خاکستر سرد بود و هیچکس توی اشپز خونه نبود.
احساس کردم یکم هوا سرد شده. همون سرمایی که توی زیرزمین اون خونه حس کرده بودم.
خواستم دسته چرخون در ول کنم برم داخل اما صدای غرشی درست پشت گوشم باعث شد تنم یخ کنه.
صدای نفسهای عصبانیش رو میشنیدم.فکر کنم زود اومده بودم پایین... گفت زودتر از صدای زنگ نیام پایین و انگار زیادی زود رسیدم
احساس خطر میکردم. باضربهای که پس کلهام خورد نفهمیدم چطوری فرار کردم و به سمت پلهها دویدم.
دوتا پله که بالا رفتم متوجه شدم کسی بالای پلهها ایستاده. بلند قد بود ظاهرش یکملرز به تنم انداخت...
یکم از یکم بیشتر... دروغ چرا به اندازهای که توی اشپزخونه ترسیده بودم ترسیدم.دقیقا جلوی در اتاقم بود و نمیدونستم چیکار کنم که صدای اشنایی شنیدم.
:« بهت گفتم صدای زنگ رو که شنیدی سر میز باش! بهت گفتم زود یا دیر نرسی! روز اول خرابکاری کردی؟»
داشت از پلهها پایین میومد
_« امممم فک کنم یک زود اومدم. فکر کردم صدای زنگ رو شنیدم.»
دستم رو پشت گردنم کشیدم. جای ضربهای که خورده بودم گیز گیز میکرد. دردناکتر از پس گردنیهای سوهو بود._« پس کتک خوردی؟ اشکالی نداره، تنبیه میشی که یادت نره. یکی از درسهایی که باید یاد بگیری تشخیص فرق بین خواب و بیداریه.» با لبخندی داشت نگام میکرد.
پس گردنی خوردن من خنده داشت؟
_برو بالا به سرو وضعت برس شلوارت داره از پاهات میوفته. ساس بند یا کمربندت رو ببند در ضمن جوراب هم بپوش زمین سرده. بعد از اینکه کارت تموم شد بیا توی باغ منتظرتم.»کنار ایستاد تا برم بالا. وضعیتم خجالت اور بود روز اول حسابی گند زده بودم.
اتاق بزرگم و زیر نظر گذروندم. به تغییرات احتیاج داشت. قبل از اینکه لباسم رو عوض کنم تصمیم گرفتم تا اتاق رو طبق سلیقه خودم عوض کنم.
تخت رو زیر پنجره بردم و با کلی سختی و مکافات پنجره رو باز کردم تا هوای داخل اتاق عوض بشه.
به محض باز کردن نسیم خنکی اومد داخل.
سمت کمد رفتم تا ساس بند روو به شلوارم وصل کنم که از این وضعیت اسفبار نجات پیدا کنم.
متوجه نوشتههای روی دیوار شدم.
روی دیئار گچی با خط خرچنگ قورباغه و با جوهر مشکی چند اسم نوشته شده بود.
مطمئنن فقط کسایی که نئشتن میتونستن اسم خودشون رو بخونن چون اصلا واضح نبود.
YOU ARE READING
seven son
Fanfiction[ the last apprentice ] Writer: 丽丽 Gener: horror, fantasy, classic, smut Couple: chanbaek خلاصه: پارک چانیول یک محافظه... نه یک محافظ معمولی اون از آدمها در برابر اشباح و غولها محافظت میکنه قراره بیون بکهیون یک دوره رو به عنوان شاگرد پیش اون...