باغ‌های این خونه پر از ....؟

45 11 0
                                    

چند قدم، فقط چند قدم جلو رفت و با انگشت‌های بلندش به سمتی اشاره کرد:« تا اونجا بیست قدم فاصله‌س. اونجا دوتا جادوگر خیلی خطرناک دفن شدن. یکی‌شون مرده و اون یکی زنده‌س. اونی که مرده عمودی خاک شده و سرش رو به پایینه. بی خطره تقریبا میشه گفت بی خطره اما اون یکی ...»
برگشت سمتم باصدای تاریکی تهدیدم کرد« هیچ وقت سمت اون نرو، چون نمیدونی بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته. هیچ وقت بعد از تاریک شدن هوا پاتو اینجا نذار بکهیون. من چند بار تا الان تذکر دادم اگر به سمت اون‌ها بری و من متوجه بشم مطمئن باش تنبیه سختی برات در نظر میگیرم واینو هم بدون که حق تنبیه کردن تو رو دارم.»
فقط سرمو تکون دادم
+« اینکه حرف نمیزنی اصلا خوب نیست و اصلا دوستش ندارم پس زبونت رو به کار بنداز.»
_چشم هیچ وقت نزدیکشون نمیشم... هیچ وقت بعد از غروب افتاب اینجا نمیام.

«خیلی خوبه، اگر سرپیچی کردی منتظر عواقبش هم باش مرد کوچک.»

سمتی که اومده بودیم رو برگشت منم دنبالش راه افتادم.« چرا اون جادوگر مرده رو سروته دفن کردین؟»
+سوال خوبیه! بعضی از اونها به استخون‌هاشون میچسبن و نمیدونن که مردن. برای اینکه نتونن کسی رو اذیت کنن ما اون‌ها رو سرو ته خاک میکنیم که توانایی انجام کاری رو بعد از مرگ نداشته باشن چون سعی میکنن بعد از مرگ باز هم به این دنیا برگردن. بیرون اومدن با پا خیلی سخته. گاهی نوزادهایی هستن که با پا به دنیا میان و خیلی از اونها میمیرن و نمیتونن بیان بیرون. برای جادوگر‌ها هم همینطوره.»
_مادر من هم به کسایی که بچه‌هاشون با پا به دنیا میان کمک میکنه.
« اره ولی ما به جادوگرها کمک میکنیم که دیگه به این دنیا نیان... بکهیون من مطمئن باشم که نزدیک اونها نمیشی؟»
_قول میدم که نزدیکشون نشم!
نمیدونستم چرا اینقد اصرار داره... فقط قول دادم...

«اونا خطرناکن پس دور بمون. این به صلاح خودته. مطمئن شو که تشخیص دادی اون جادوگر زنده‌س یا مرده.... جادوگرای مرده از اون‌هایی که زنده‌ان خطرناک‌ترن. این جور جادوگرا با قدرتی که دارن میتونن به این دنیا برگردن. بخاطر همین اونها رو توی گودال‌ها با اون میله‌های فلزی نگه‌داری میکنیم.»
از قسمت تاریگ باغ بیرون اومدیم. حالا یکم فضا روشن‌تر بود و صدای پرنده‌ها خیلی واضح شنیده میشد.
+اونی اونجا زنده‌س اسمش "مادر خوکه". توی اون گودال نگه‌ش میداریم و زیاد با خودش حرف میزنه. مواظب باش اون خطرناک‌ترین جادوگر این منطقه بود که الان اونجاس... تقریبا همه خونش وارد زمین شده و خون کمی توی بدنش مونده اما کسی مثل تو میتونه غذای خوشمزه‌ای برای اون باشه! باز هم میگم بکهیون اونجا نرو... اونجا به اندازه جهنم خطرناکه»

خب اگه بگم نترسیدم دروغ گفتم... حس بدی نسبت به همه چیز داشتم... درسته اون یه جادوگره اما اینطور نگه داشتنش واقعا بی رحمانه‌س...
وارد حیاط پشتس شدیم هوا هم با بالاتر اومدن خورشید یکم گرم‌تر شده بود
فقط سرم رو به نشونه تایید تکون دادم که متوجه نشد ... پشت سرش بودم
به سمتم برگشت و دستاش رو
+ بازم که حرف نمیزنی! ترسیدی! اینجا قرار نیست با پس گردنی که بهت زده میشه بترسی... اون جادوگر قطره قطره خونت رو میمکه بکهیون... خونت زیادی نسبت به سنت پاکه براش مثل یه گوشت آبدار بریونی میمونی

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 04, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

seven sonWhere stories live. Discover now