یتیم‌خانه کوچک و شیرینی های بزرگش😁

29 7 3
                                    

  
منظورش چه بود...
اون جمله.....

دیگر از فکر و خیال کردن خسته شده بود..
همه چیز هر نگاه..هر کلمه..هر جمله اشاره به خواب های عجیب غریب این چند وقتش بود

خواب هایی که تمام و افکار و روز اش را درگیر خودش کرده بود
این که در تمام خواب هایش خودش بود و اون پسر چشم کهکشانی که شباهت غیر قابل باوری با استاد پارک داشت عذابش میداد اونم خیلی زیاد
فکر میکرد اگر با گل هایش خودش را مشغول کند شاید دیگر بهش فکر نکند ولی اینطور نشد تمام فکرش شده بود پسر چشم کهکشانی و گل اسمرالدو
چرا باید در خوابش اسمرالدو ی زیبای من صدا شود چرا گل های مورد علاقه اش
دردناک و سخت بود...

زندگی ای که تجربه اش کردی درد ها و زخم هایش هنوز هم آزارت بدهد ولی خودت ندانی..ندانی که زندگی قبلی ای داشتی این ها سخت بود

این که تمام دنیا بهت بگن ولی تو ندونی

برای فکر نکردن بیشتر تصمیم گرفت به جای مورد علاقه اش برود..مورد علاقه دوم اش

حاضر شد و با ماشین اش به سمت مکان مورد نظرش حرکت کرد بعد یک ساعت نیم با طرافیک به محل مورد نظرش رسید و پیاده شد

:آقای کیم خیلی وقته به اینجا نیومدید بچه ها دلتنگ تون بودند و سراغ تون رو می‌گرفتن

+آقای چو سرم خیلی شلوغ بود براشون چیزی گرفتم داخل صندوق عقب هستش لطفاً بیارید شون

:البته

( :این علامت برای کسایی که فقط پاراگراف کوچکی هستن میزارم😁)

داخل حیاط شد و بچه ها که اون ساعت داخل حیاط بودن و با وسایل بازی، بازی میکردن با دیدنش جیغ خوشحالی زدن به سمتش اومدن بغلش کردن

چقدر احساس شیرین و قشنگی بود
چقدر احساس قدرت میکرد
خوشحال بود قدرت این رو داره که این کوچولو های پاک و معصوم رو خوشحال کنه

+بچه ها دلم براتون تنگ شده بود

هر دوازده کودک این جمله را دوباره به خودش گفتن احساس خوشبختی میکرد

+خب بگید ببینم این چند وقت چیکار ها کردید

:آقای کیم یک خانواده اومدن تا میسون رو به فرزندی بگیرن و میسون الان دو هفته است که قهره غذا زیاد نمیخوره با کسی حرف نمیزنه

+چیی
+بچه ها خانوم چو کجاست

همه به در ورودی اون یتیم خانه کوچک اشاره کردن و با بالا گرفتن سرش خانوم چو رو تو چارچوب در دید و بلند شد و به سمتش رفت

: آقای کیم خوش اومدید

+ممنونم خانوم چو بچه ها یک چیزهایی راجب به فرزندی گرفتن میسون گفتن

:بله آقای کیم یک خانواده خوب اومدن بچه ای ندارن و نمیتونن بچه دار شن وضعیت مالی خوبی دارن و واقعا از میسون خوششون اومده ولی میسون خیلی بد رفتار کرد

+پرونده براشون درست کردید

:البته بفرمایید تو دفتر تا براتون توضیحات کامل رو بدم

به سمت دفتر مدیریت رفتیم و... واقعا خانواده خوبی بودن

+من با میسون صحبت میکنم خانوم چو

:خیلی ممنونم آقای کیم....اگه شما اون موقع به منو همسرم کمک نمی‌کردید الان اینجا وجود نداشت

+لطفاً دیگه این حرف رو نزنید خانوم چو...شما و همسرتون انسان های خیلی خوبی هستید و من خوشحالم که یتیم خانه شما و همسرتون رو برای حمایت انتخاب کردم

بعد صحبتش با خانوم چو پیش مینسون اون پسر چهار ساله شیرین رفت که خیلی بیشتر از سنش متوجه میشد ولی مثل این که خیلی عصبانی بود و حتا حاضر نشد با فرد مورد علاقه اش صحبت کنه

گاهی وقتا نشانه های زیادی در زندگی مون هست که ما نسبت بهشون بی توجه هستیم و وقتی متوجه میشیم که دیگر کاری از دست مان بر نمیاد....‌

_________________________________

سلام من اومدم با یک مینی پارت

امیدوارم دوستش داشته باشید

و راجب کم بودن پارت ها بگم این فیک پارت های نسبتاً کوتاهی داره و هر پارت بین پانصد تا هزار کلمه است

ووت و کامنت یادتون نره فکر نکنید نمی‌فهمم برای این بوک یدونه کامنت هم نزاشتید و ووت هام خیلی کمه دارم کم کم افسرده میشم🙁💜

My beautiful smeraldo Where stories live. Discover now